ایران شریک تجاری و سیاسی روسیه و چین است و نظم جدید بینالمللی و چالشهای جهانی بر کشور ما نیز اثرات خود را خواهد گذاشت و باید آنها را شناخت.
استفان کوتکین / استاد تاریخ و امور بینالملل دانشگاه پرینستون/ آینده نگر
آیا کسی حق دارد که شگفتزده شود؟ یک رژیم گنگستری در کرملین اعلام کرده است که امنیتش با همسایه خیلی کوچکترش به خطر افتاده است؛ همسایهای که این رژیم ادعا میکند واقعاً یک کشور مستقل نیست بلکه بازیچه دست کشورهای غربی خیلی قدرتمندتر است. کرملین اصرار دارد که برای اینکه خودش را امنتر نگه دارد، لازم است که یک تکه از قلمرو همسایهاش را بکند. مذاکرات بین دو طرف قطع شد و مسکو مداخله کرد.
سال ۱۹۳۹ است. رژیم کرملین را ژوزف استالین رهبری میکند و کشور همسایه فنلاند است. استالین پیشنهاد داد که یک قلمرو را با فنلاندیها معاوضه کند: او جزایر فنلاند را میخواست تا از آن برای ساخت پایگاههای نظامی در دریای بالتیک استفاده کند و همچنین کنترل بخش اعظم باریکه کارلیا را در دست بگیرد، منطقهای کشیده و متشکل از جزایری که در جنوب آن لنینگراد واقع است. در عوض، استالین یک جنگل وسیع ولی باتلاقی را در شورای کارلیا پیشنهاد کرد که مرزهای فنلاند را تا شمال باریکه میکشاند. استالین شگفتزده شد که بهرغم سلسله اصلاحاتی که در پیشنهاد اصلیاش انجام داد، فنلاندیها این معامله را نپذیرفتند. فنلاند، کشوری با حدود چهار میلیون نفر جمعیت و دارای یک ارتش کوچک، به غول شوراها که یک قدرت امپراتوری با ۱۷۰ میلیون جمعیت و بزرگترین ارتش جهان بود، روی خوش نشان نداد.
شوروی حمله کرد اما جنگجویان فنلاندی تا ماهها جلوی این حمله را به برنامهریزی و مدیریت ضعیفی داشت، سد کردند و یک کبودی زیر چشم ارتش سرخ ایجاد کردند. مقاومت آنها توجه غرب را جلب کرد. وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا، و سایر رهبران اروپایی برای فنلاند شجاع هورا کشیدند. اما این احترام در حد حرف باقی ماند: قدرتهای غربی سلاحی نفرستاندند و کشوری را که به آن حمله نظامی شده بود تنها گذاشتند. در پایان، فنلاندیها عزت و شرف خود را حفظ کردند ولی یک جنگ وحشتناک فرسایشی را باختند و قلمرویی بیشتر از آنچه استالین ابتدا پیشنهاد کرده بود واگذار کردند. تلفات شوروی از تلفات فنلاندیها بیشتر شد و استالین سازماندهی دوباره بالا تا پایین ارتش سرخ را با تأخیر در پیش گرفت. از همه اینها گذشته، آدولف هیتلر و فرماندهی ارشد نظامی آلمان نتیجه گرفت که ارتش شوروی آنقدر هم قدرتمند نیست.
حالا برگردیم به زمانه کنونی. یک حاکم مستبد در کرملین یک بار دیگر دستور تهاجم به یک کشور کوچک دیگر را صادر کرد و انتظار میرفت که تصرف بهسرعت اتفاق بیفتد. این حاکم هم شرح داده بود که چطور قدرت غرب تضعیف شده و تصور کرده بود که با وجود رو به انحطاط رفتن آمریکا و نقزدن احتمالی آلتدستهای آن، هیچیک از این کشورها به کمک یک کشور کوچک و ضعیف نخواهند آمد. اما محاسبات این حاکم مطلق اشتباه از آب درآمد. او که در یک اتاق پژواک که فقط افکار یکسانی را منعکس میکرد حبس شده بود و به محاصره آدمهای متملق درآمده بود، محاسبات راهبردی خود را بر اساس پروپاگاندای خود بنا کرد. غرب بدون اینکه خود را از جنگ کنار بکشد، متحد شد و ایالات متحده قاطعانه در رأس کار هدایت را بر عهده داشت.
سال ۱۹۵۰ است. استالین هنوز قدرت را در دست دارد ولی در این موقع، کشور کوچک مورد نظر کره جنوبی است که نیروهای کره شمالی به آن حمله کردهاند، بعد از اینکه حاکم مستبد این کشور، کیم سونگ اول، چراغ سبز استالین را دید. استالین شگفتزده شد از اینکه دید ایالات متحده یک ائتلاف نظامی بینالمللی را شکل داد و از راهحلهای سازمان ملل متحد حمایت کرد. شوروی که با بایکوت شورای امنیت مواجه شده بود، نتوانست از حق وقت استفاده کند. نیروهای سازمان ملل در جنوب شبهجزیره کره مستقر شدند و نیروهای کره شمالی را تا مرز چین عقب راندند. استالین بهکمک اشتباه آمریکا در توجه به گزارشهای امنیتی خود، تلاش کرد گاف خود را به گردن مائو تسهتونگ بیندازد. ارتش آزادیبخش خلق چین بهتعداد عظیمی مداخله کرد و فرماندهان آمریکایی را شگفتزده کرد و ائتلاف به رهبری آمریکا را تا خط فاصل بین شمال و جنوب عقب راند، قبل از اینکه تجاوز شمالی به یک بنبست پرهزینه بینجامد.
و اکنون برگردیم به زمان حال. البته که استالین و اتحاد جماهیر شوروی مدتهاست رفتهاند. بهجای آنها ولادیمیر پوتین قرار دارد که یک حاکم خیلی کمتر مستبد است و روسیه یک کشور ردهدوم است، البته هنوز خطرناک و قدرتمند که انبار سلاحهای روز قیامت شوروی ، حق وتو و خصومت با غرب به آن به ارث رسیده است. در ماه فوریه ۲۰۲۲، وقتی پوتین تصمیم به تهاجم به اوکراین گرفت، به استقلال این کشور اعتنایی نکرد و این کشور را چنان کوچک شمرد گویی آلت دست دشمنان روسیه است. او انتظار داشت که واکنش بینالمللی مثل چیزی باشد که استالین در حمله به فنلاند در سال ۱۹۳۹ شاهدش بود: جار و جنجال از دور و اطراف، چنددستگی، بیعملی. با این حال، جنگ در اوکراین موجب وضعیتی شد که نزدیکتر است به آنچه در سال ۱۹۵۰ در کره جنوبی اتفاق افتاد ــ با اینکه در آن زمان اروپاییها پیشاپیش آمریکاییها قرار داشتند. حمله پوتین ــو مهمتر از آن، رشادت و ابتکار مردم و سربازان و شهروندان غیرنظامی اوکراین و اقدامات شخص رئیسجمهور این کشور، ولودمیر زلنسکیــ غرب را برانگیخت که دست به اقدام بزند. اوکراینیها مانند فنلاندیها شرف و عزت خود را حفظ کردند. اما اینبار، غرب هم چنین کرد.
احیای دوباره جدال
آنچه این مشابهتها نشان میدهد این این نیست که تاریخ خودش یا الگوهای منظمش را تکرار میکند. در عوض، نکته این است که تاریخ در آن شرایطی که دورههای گذشته شکل گرفته، هنوز میتواند شکل بگیرد. امپریالیسم تمامنشدنی روسی سادهترین شرح علت این امر است، علتی که میگوید در این کشور یک نوع گرایش فرهنگی ذاتی به تهاجم و تسخیر وجود دارد. اما چنین گرایشی وجود ندارد. برعکس، میتواند سادهانگاری باشد نگاهکردن به تهاجم روسیه بهچشم واکنش به امپریالیسم غربی، چه بهشکل ناتو باشد چه بهشکل گسترش آن باشد، آن هم وقتی که این الگو قدیمیتر از ناتو است.
این تهاجمهای تکرارشونده روسیه، با همه تفاوتهایی که دارند، منعکسکننده دامهای ژئوپلیتیکی مشابهی هستند که حاکمان روسیه بارها و بارها برای خود درست کردهاند و در آن افتادهاند. نگاه بسیاری از روسها به کشورشان این است که روسیه یک قدرت چشمگیر است با تمدنی متمایز و مأموریت ویژه در جهان اما قابلیتهای روسیه با خواستهای این کشور و راهحلهای حاکمانش برای پرکردن شکاف با غرب و همچنین با زمانه و قدرتی که بهشدت متمرکز است جور درنمیآید. اما اراده داشتن یک کشور قدرتمند با شرایط هماهنگ نیست چرا که نیاز دارد به واگذار کردن حکمرانی که بهشدت شخصی شده است. در عوض، ترکیب ضعف و شکوه کشور خودکامگان را بهسمت وخیمشدن مشکلاتی میبرد که حضور آنها تشدیدشان کرده است. بعد از سال ۱۹۹۱ که شکاف بین غرب و روسیه بهشدت افزایش یافت، مشکلات ژئوپلیتیکی روسیه به قوت خود باقی ماند. این مشکلات باقی خواهد بود تا وقتی حاکمان روسیه این رهبرد را کنار نگذارند و تلاش بیحاصل نکنند برای اینکه تبدیل بشوند به یک قدرت بزرگ همسنگ غرب، تا وقتی که در عوض این کار، بر توسعه داخلی روسیه متمرکز بشوند.
همه اینها توضیح میدهد که چرا پایان جنگ سرد اصلی سرابی بیش نیست. رویدادهای سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ تابعی از یکدیگر بود اما نهفقط سلسلهوار چنانکه ناظران از جمله خود من دیدند. در طی آن سالها، آلمان دوباره با متحدان دو طرف اقیانوس اطلس متحد شد و قدرت روسیه بهطور موقت بهشدت کاهش یافت که حاصل آن این بود که مسکو ارتش خود را از کشورهای اروپای شرقی خارج کرد و آنها نظمی دموکراتیک گرفتند و اقتصاد بازار بر آنها حاکم شد و با اتحادیه اروپا و ناتو به غرب پیوستند. این رویدادها زندگی مردم را در کشورهای بین آلمان و روسیه و در خود این دو کشور که با هم گاهی دوست و گاهی دشمن بودند تغییر داد. اما دنیا را خیلی کمتر تغییر کرد. آلمان دوباره یکپارچهشده عمدتاً از نظر ژئوپلیتیکی بدون تأثیر باقی ماند، دستکم تا چند هفته بعد از حمله به اوکراین، یعنی زمانی که برلین یک لااقل در یک لحظه ژستی قاطع به خود گرفت. بخشهایی از اروپای شرقی مثل مجارستان و لهستان که در بین بزرگترین بازندگان جنگهای جهانی و تسویهحسابهای بعد از آن بودند، شروع کردند به نشان دادن بارقههایی از شرایط تنگنظرانه و استبدادی و بهنوعی محدودیتها را در چارچوب اتحادیه اروپا ثابت کردند. با اینکه اندازه کشور روسیه بهشدت کاهش یافته بود، سقوط قدرت روسیه دائمی نبود، درست مثل وقتی که بعد از قرارداد ورسای در سال ۱۹۱۹ قدرت کاهش یافت. در این زمان، غرب نسبتاً روسیه را از رقابت با قدرتهای بزرگ آزاد گذاشت اما این دوران بهاندازه یک چشم بر هم زدن در تاریخ بود.
در تمام دوران بعد از فروپاشی شوروی، شبهجزیره کره جداشده باقی ماند، چین کمونیست ماند و اصرارش بر اینکه جزیره تایوان باید به سرزمین اصلیاش ملحق شود ادامه یافت. فراتر از قاره آسیا، رقابتهای و مقاومتها با قدرت آمریکا از نظر ایدئولوژیک ادامه یافت و غرب نیرو بر ایدههای خود تأکید زیادش را ادامه داد. بالاتر از همه اینها، نبرد بالقوه آخرالزمانی اتمی، همانطور که در دوران جنگ سرد تعریف شده بود، به وجود خود ادامه داد. به عبارت دیگر، برای بحث بر سر اینکه جنگ سرد تمام شده است یا نه، نباید درگیری را به وجود شوروی تقلیل داد.
تغییر ساختاریای که از سال ۱۹۹۱ ایجاد شده است فقط در حوزه فناوری نبوده است. چین شریک تازه نظم جایگزین ضدغربی بود. اکنون روسیه در آن اردوگاه قرار دارد. از منظری وسیعتر، تمرکز رقابتهای قدرتهای بزرگ رفته است بهسمت منطقه اقیانوسهای هند و آرام و این تغییری است که از دهه ۱۹۷۰ بهتدریج شروع شد و در اولین سالهای قرن جدید شدت یافت. اما بنیاد این تغییر در طی جنگ جهانی دوم ریخته شد و در دوران جنگ سرد نضج گرفت.
از نقطهنظر ژئوپلیتیکی، محور تاریخی اواخر قرن بیستم کمتر در دوره زمانی ۱۹۸۹-۱۹۹۱ قرار گرفته است تا در سال ۱۹۷۹. سال ۱۹۷۹ سالی بود که دنگ شیائوپینگ روابطش را با ایالات متحده عادی ساخت و حزب کمونیست چین تسلیم لیبرالیسم اقتصادی غربی شد. این اتفاق تصمیم اقتصادی سبب شد که اقتصاد چین بهشدت توسعه پیدا کند و این کشور به یک قدرت جهانی تبدیل شود. در همان سال اسلام سیاسی در چند کشور روی کار میآمد از جمله در ایران و در افغانستان نیز آمریکا به مقاومت اسلامگراها در مقابل شوروی کمک میکرد. در حوالی همان سال، عمق گرفتن رکود همراه با تورم و آشفتگی اجتماعی باعث شد که در قالب انقلاب ریگان ــ تاچر، عرصه آنگلوــ امریکن جدیدی ارائه شود که تأکید داشت بر بازارهای آزاد و دههها رشد اقتصادی را برانگیخت و در نهایت چپ سیاسی را روی کار آورد: با روی کار آمدن تونی بلر در بریتانیا بهعنوان حزب کارگر جدید و بیل کلینتون در آمریکا بهعنوان حزب دموکرات جدید. این ترکیب استثنایی ــ یک چین لنینیست بازاری، قدرت گرفتن اسلام سیاسی، یک غرب احیاشده ــ به جهان شکل جدیدی بخشید خیلی عمیقتر از هر موقع دیگری از دوران تحولات آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم و اتحاد غرب بهرهبری آمریکا.
این اشتباه که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جنگ سرد پایان یافته است، باعث شد برخی گزینههای سرنوشتساز سیاست خارجی در واشنگتن اتخاذ شود. بسیاری از سیاستگذاران و متفکران آمریکایی با اعتقاد به اینکه مخالفت ایدئولوژیک تمام شده و وضعیت مطلوب آنهاست، سعی کردند آنچه را که در آمریکای شمالی و اروپای غربی ارائه میکردند در بسیاری از کشورهای دیگر نیز اعمال کنند، از جمله در استرالیا، ژاپن، کره جنوبی، تایوان. بسیاری از نخبگان آمریکایی بهجای مفهوم غرب روی آوردند به تصویری از نظم آزاد بینالمللی بهرهبری آمریکا که روی کاغذ میتوانست تمام جهان را ــ شامل جوامعی که اشتراکی با نهادها و ارزشهای غربی نداشتند ــ یکپارچه سازد و بهشکل یک کل واحد و جهانیشده درآورد.
رؤیای پر از شور و هیجان یک نظم آزاد نامحدود برای جهان، مقاومت بیامان ژئوپلیتیک را پنهان میکرد. سه تمدن باستانی اوراسیا ــ چین و ایران و روسیه ــ ناگهان ناپدید نشدند و تا دهه ۱۹۹۰، نخبگان این کشورها آشکارا نشان داده بودند که تمایلی ندارند در نظام یکجهانی با شاخصههایی که غرب میگوید مشارکت کنند. برعکس، چین از مزایای اتحاد به اقتصاد جهانی بهره برد بدون اینکه به الزامات اقتصادی خود عمل کند و اجازه نداد که نظام سیاسیاش آزاد شود. نخبگان روسی از جذب اقمار و جمهوریهای سابق شوروی به غرب به ستون آمدند، حتی اگر بسیاری از مقامات دولتی روسیه به خدمات پولشویی برای شرکتهای بزرگ غربی میپرداختند. در نهایت، کرملین امکانات خود را دوباره مهیا کرد و بازگشت. نزدیک به دو دهه پیش، چین و روسیه شروع کردند به مشارکت ضدغربی مشترک در روز روشن و آشکارا.
این رویدادها کمک کرد به درگرفتن این بحث که باید یک جنگ سرد جدید وجود داشته باشد یا نه (یا اینکه آیا همین حالا جنگ سرد جدیدی به راه افتاده است یا نه). یکی از این جنگها واشنگتن را در مقابل پکن قرار میداد. اما آنچه که سوابق ماجرا نشان میداد این بود که این درگیریها چیز تازهای نبود.
تکرار بعدی رقابت بزرگ جهانی بهاحتمال زیاد در حوالی آسیا اتفاق خواهد افتاد تا حدی به این علت که بسیاری از ناظران غربی درست مسئله را درک نکردهاند. برای اینکه مفهوم درگیریهای جهانی اصلاح شود، سوءبرداشتی که از دوران جنگ جهانی دوم به وجود آمده است، ریچارد اُوِری، مورخ و نویسنده، در آخرین کتاب خود این مسئله را شرح داده است. بهگفته او، باید نگاه به جنگ جهانی دوم و دوران پس از جنگ تغییر کند و باید اهمیت بیشتری برای آسیا قایل شد. اوری میگوید اینکه ترتیب تاریخی جنگ جهانی دوم را از سال ۱۹۳۹ بدانیم دیگر کمکی به ما نخواهد کرد. این جنگ باید بهمثابه یک رویداد جهانی درک شود، نه اینکه به درگیری بین دو محور اروپایی محدود شود که یک جنگ در اقیانوس آرام هم به آن ضمیمه شده است. این درگیری باید دوباره تعریف شود و انواع متفاوتی از جنگ در آن لحاظ شود، از جمله جنگهای داخلی در امتداد جنگهای بزرگ نظامی و همچنین جنگهای شهروندان که در آن برای آزادسازی کشورها از دست قدرتهای اشغالگر تلاش میشد یا جنگهای شهروندان برای دفاع از خود. اوری بر خلاف عقیده رایج مورخان آسیایی یا جهانی، مبنای استدلال خود را بر این میگذارد که جنگ جهانی دوم آخرین جنگ امپریالیستی بود. این حرف او باعث میشود که تأکید بیشتری بر آسیا گذاشته شود. بهطور کلی، باید گفت که در آینده هم نمیتوان حضور آسیا را نادیده گرفت و صرفاً بر مبنای آنچه نخبگان غربی میگویند، جنگ سرد را تمامشده دانست. بهنظر میرسد که جنگ سرد همچنان ادامه دارد و باید مناسبات آن را در رابطه و تقابل بین کشورها در نظر گرفت.
نظر خود را بنویسید