چه زمانی از نبود عقل سیاستگذار گفته میشود و نمود این بیتدبیری در کجاست؟ این مقاله را بخوانید.
محمد فاضلی، جامعهشناس/آینده نگر
مقدمه
شما حتماً بارها دیدهاید که مردم عادی یا نخبگان وقتی با سیاستی نادرست، پروژه عمرانی غلط طراحیشده، اقدامی ضد محیطزیست که خطای آن آشکار است یا انبوهی از ناهماهنگیها و اقدامات خلاف عقل سلیم مواجه میشوند، جملهای با این مضمون را به زبان میآورند: «عقلی یا یک عاقلی در این مملکت نیست که جلوی این کار را بگیرد؟» هر شهروند ایرانی که با این مقدمه به سابقه ذهنی خودش رجوع کند، احتمالاً به یاد میآورد که بارها این عبارت را به بیانهای مختلف شنیده یا خود آن را به زبان آورده است.
سؤال مهم این است که این عقل یا عاقلی که چنین سؤالی از بود و نبود آن پرسش میکند ناظر بر چه چیزی است؟ ماهیت آن چیست؟ شیوه عملکرد آن چگونه است؟ و چگونه و تحت چه شرایطی پدید میآید؟ من در این متن تلاش میکنم خیلی مختصر به این سؤالات پاسخ دهم.
ادراکات از عقل
تصور میکنم شهروندان وقتی سؤال مذکور در مقدمه را میپرسند، تلویحاً در نظر دارند که فرد یا افرادی (برای مثال طراحان پروژه یا سیاست)، سازمان یا سازمانهایی اجرایی از بخش عمومی که قدرت و اختیار برنامهریزی و اقدام به آنها داده شده است، یا واحدهای سیاسی کلان در سطح ملی نظیر مجلس یا دولت حاملان و حامیان آن عقلی هستند که بر اساسش انتظار میرود که کارها به درستی صورت گیرد. گاه مردم مستأصل شده در برابر حجم ناکارآمدیها و انبوه نابخردیها، آن عقل مطلوب را در دل فرهنگ، سطح دانش یا خلقیات تکتک ایرانیان جستوجو میکنند. آنها وقتی میگویند «ما ایرانیها هیچوقت نمیتوانیم...» یا «ایرانی جماعت نمیتواند...» دقیقاً به همین برداشت فرهنگی از عقل و عاقل اشاره میکنند.
اگر شرایط حاضر کشور را لحاظ کنیم، بر اساس این ادراکات متفاوت از عقل میتوان پرسید اگر سیاستها، طرحها و برنامهها عقلانی نیستند، نقصان در کدام سازمان -مثلاً مجلس، دولت، نهاد رهبری، قوه قضائیه، شهرداریها، نیروهای نظامی و...- حکومت است که سبب ناکارآمدی میشود؟ و اگر آن نگاه فرهنگی مد نظر باشد، سؤال این میشود که ایرانی باید به چه کیفیتی دست یابد که عقل در او و کنشهایش بروز کند؟
نقطه مشترک همه این ادارکات متفاوت از عقل حداقل سه چیز است. اول، نوعی استعاره انسانگونگی در این برداشت و کاربست مفهوم عقل و عاقل نهفته است. گویی ساختار حکومت و جامعه مثل انسانی است که سری دارد و در جمجمه آن عقلی نهفته است. دوم، این عقل در سلسلهمراتب خاصی و در جایی قرار دارد که میتواند و باید بر همه چیز اشراف داشته باشد. سوم، عقل مذکور با سطح دانش و دانایی نسبتی بسیار وثیق دارد. من اما معتقدم همه این ادراکات از عقل نادرست هستند و باید صورتبندی دیگری از عقل را مد نظر قرار داد. مجال آن نیست که تفاوت آنچه را که بر این ادراکات از عقل مترتب میشود و آنچه که میتواند راهبرد برآمده از نگاه دیگری به عقل باشد در اینجا شرح کنم، و در این گفتار صرفاً بر توضیح مختصری از آنچه «وضعیت عقل» میخوانم تمرکز خواهم کرد.
وضعیت عقل
عقل در صورتبندیهای پیشین که به آنها اشاره شد، مقولهای از جنس دانش (امر فرهنگی)، سازمان یا فردی است، و در روایتی که سازمانهای سیاسی را مد نظر قرار میدهد، ماهیتی سیاسی دارد. عقل در چنان نگاههایی، ماهیتی مستقل و از برای خود دارد. عقل گویی واقعیتی از پیش موجود است که یک فرد (فرض کنید حکمران یا حکمرانان)، سازمان یا سازمانها، یا یک نظام سیاسی به ظرفیتی میرسد که آن واقعیت عقل را به دست آورد یا به ظهور برساند. معتقدم چنین نگاهی به عقل، کاملاً غیرتاریخی و ناکافی است.
عقلی که شهروندان از فقدان آن شکایت میکنند، ممکن است شکل فرد حاکم یا حاکمان، سازمان، سیاست، برنامه، طرح یا نهادهایی که قاعده بازی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را شکل میدهند به خود بگیرد، اما ماهیت آن از جنس هیچکدام از اینها نیست. به گمان من عقل یک وضعیت خاص است. این وضعیت خاص، ماهیت جامعهشناختی دارد و ناظر بر به توازن نسبی رسیدن نیروهایی است که ماهیتهای متفاوتی دارند. عقل از این جهت، امر پدیدار (emergent) است و ماهیت مستقل از قبل موجود ندارد. پدیدار و «وضعیت بودن» آن هم به معنای شکنندگی است.
«وضعیت عقل» یک موقعیت جامعهشناختی است که سه دسته نیرو به توازن نسبی میرسند. این سه دسته عبارتاند از: قدرت سیاسی در قالب حکومت، قدرت اجتماعی در قالب جامعه مدنی، و قدرت اقتصادی در قالب بازار. هرکدام از این سه دسته، دارای ارزشها، نیروها، کنشگران و ظرفیتهایی برای اعمال قدرت هستند. ظرفیت آنها برای اعمال قدرت و دفاع از ارزشهایشان، وضعیتی پدید میآورد که بر اساس شرحی که در ادامه بهاختصار آورده میشود، عقلانیت را ممکن میکنند.
جامعه مدنی عمدتاً عرصه ارزشهای مرتبط با امور خانوادگی، دینی، نوعدوستی، احترام به سنتهای فرهنگی، نظام منزلتها و رقابت در کسب منزلت، و آن دسته سازمانهای انسانی است که محوریت آنها دفاع از وجوه اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی انسان است. ارزشهای اخلاقی و روابط مبتنی بر اخلاق در آن اولویت دارند. جامعه مدنی در حالت ایدهآل میتواند مولد خیر جمعی در روابط انسانی فارغ از بازار و سیاست باشد. عرصه بازار بر اساس ارزشهای مرتبط با کارآمدی، رقابت مادی، نفع مادی، سود شخصی، خلاقیتهای فناورانه و به سوی سامان دادن زندگی مادی و افزایش رفاه نظاممند میشود. بازار در صورتی که به بهترین شکل سامان یابد، میتواند مولد خیر جمعی باشد اما حاوی کژکارکردیهایی است که هم ذاتی خود آن هستند -از جمله نقصانهایی که اقتصاددانان در نقد فقدان بازارهای کامل ذکر میکنند- و هم کژکارکردیهایی که ناشی از ضعف دو عرصه جامعه مدنی و سیاست بروز میکنند. عرصه قدرت سیاسی و حکومت نیز حامل و مدافع ارزشهای مرتبط با نظم، امنیت، اطاعت و فرمانبری، نفی خشونت، هماهنگسازی، رقابت سیاسی و سازماندهی جوامع انسانی در قالب هویتهایی است که بر اساس آنها قدرت جمعی برای کار سازنده یا منازعه و مناقشه جمعی حاصل میشود.
این سه عرصه سازوکارهای متفاوتی دارند، وجوه متفاوتی از زندگی را پوشش میدهند که قابل تقلیل به یکدیگر نیستند، در هرکدام از آنها ملزوماتی از زندگی انسانی مطرح و صیانت میشوند که بر احساس رضایت آدمی مؤثرند و به جهاتی قابل جایگزینی با کارکردهای سایر عرصهها نیستند. نمیتوان اخلاق و روابط انسانی را به کلی جایگزین احتیاجات مادی کرد یا با کارکردهای نظمبخشی و ساخت هویت جمعی قدرت سیاسی نقیصه فقدان کارآمدی و تخصیص بهینه منابع را جبران کرد. جامعه انسانی به توازنی از کارکردهای اینسه عرصه نیازمند است.
نکته مهم این است که کنشگران هر عرصه تمایل دارند بر دو عرصه دیگر غلبه کنند. تاریخ نیز شاهد این غلبهها بوده است. بخش عمده تاریخ بشر شاهد غلبه عرصه قدرت سیاسی و حکومتها بر دو عرصه دیگر است و به همین نسبت نیز ارزشها و محصولات عرصه سیاست بر دو عرصه دیگر غلبه کردهاند. عرصه سیاست و قدرت البته به دلیل ماهیت ذاتی ابزارهای خشونت و اولویت امنیت برای جوامع انسانی، همواره دارای این ظرفیت هست که بر دو عرصه دیگر غلبه کند. انباشت قدرت در این عرصه نیز با سهولت بیشتری صورت میگیرد. عرصه اقتصاد و بازارها نیز در مقایسه با جامعه مدنی، ظرفیت بیشتری برای انباشت قدرت دارد. کمترین ظرفیت و آسیبپذیرترین عرصه جامعه مدنی است که صرفاً بر مبنای ترکیبی از سازماندهی، کنش جمعی هماهنگ، قدرت بسیج انگارههای جمعی هویتبخش، دانش، سنتهای فرهنگی و ظرفیتهای گفتوگویی انسان ظرفیت تولید قدرت دارد. تشکیل قدرت و اعمال آن در این عرصه جامعه مدنی درست به دلیل اتکا بر چنین متغیرهایی بسیار کند و تا حدود زیادی شکننده است.
آن عدم عقلانیتی که هر شهروند ایرانی در مواجهه با سیاست، برنامه یا اقدام نادرست و ناکارآمد از آن شکایت میکند، حاصل غلبه یکسویه ارزشها و جهتگیریهای خاص هریک از این عرصههاست. آن هنگام که سیاست بدون ملاحظه بازارها و خواست مدنی غلبه میکند، یا آنگاه که ملاحظات سودجویی شخصی و گروهی یا نفع مادی بدون توجه به ارزشهای اخلاقی و بنیانهای حیات جمعی یا سنتهای فرهنگی و حتی به زیان امنیت ملی ارجحیت مییابند، و آن هنگام که ملاحظات خانوادگی و قبیلهای بر کارآمدی اقتصادی یا ملاحظات نظم عمومی غلبه میکنند، بیعقلی به چشم میآید. پرسش از اینکه «آیا عقلی نیست که...» در اصل پرسش از این است که «آیا توازنی بین قدرت نسبی سه عرصه قدرت سیاسی، بازار و جامعه مدنی برقرار نیست تا ارزشهای یکی به زیان کامل یک یا دو عرصه دیگر عمل نکند؟ و کارکردهای مورد انتظار از هر عرصه به فراموشی سپرده نشود؟»
وصف فوق به این معناست که عقل موجودیتی نیست که در دل یک سازمان، فرد یا مجموعهای از افراد یا در مجموعهای از قواعد بازی سیاست و جامعه که نظم نهادی کلان را مکتوب کردهاند بروز کند. عقل حاصل توازن و تعادلی در وضعیتی است که مجموعهای از نیروها به آن رسیدهاند به نحوی که قادرند بهطور نسبی از ارزشهای خود و زمینهسازی برای ایفای کارکردهایشان دفاع کنند. درست به همین دلیل است که حتی وقتی بهترین قوانین تصویب میشوند، جامعه از متعالیترین ارزشهای اخلاقی و سنتهای فرهنگی دفاع میکند یا برای نفی بدیهیترین حقوق انسانی جریحهدار میشود، یا وقتی بهترین قواعد برای عملکرد اقتصادی بهینه تصویب میشوند، در فقدان توازن میان نیروهایی که حامل و مدافع ارزشهای این سه عرصه هستند، دستاورد مهمی حاصل نمیشود.
ایجاد سازمانها، افزایش ظرفیت دانشگاهها و مراکز علمی برای خلق دانش، قاعدهگذاری یا حتی نخبگان علمی و سیاسی نمیتوانند بهبود چندانی در کارکردهای جامعه پدید آورند مگر آنکه جامعه به سمت چنین توازن نسبی شکنندهای بین قدرت این سه عرصه حرکت کند. درست به همین معناست که میتوان از «وضعیت عقل» سخن گفت. عقل که میشود در اینجا از عبارت «عقل حکمرانی» نیز استفاده کرد، عمدتاً یک توازن نسبی در وضعیت نیروهای اجتماعی مدافع این سه عرصه است. غلبه هریک از این سه عرصه، عوارض کوتاهمدت تا بلندمدتی دارد که میتواند مولد همان چیزی باشد که شهروندان عموماً از آن به بیعقلی یاد میکنند. وضعیت عقل در این معنا امری جامعهشناختی و محصولی تاریخی است. تصور میکنم چنین ادراکی از عقل، ظرفیتهای زیادی برای تحلیل جامعه ایران، مسیرهای آتی و ملزومات گذار به وضع بهتر دارد که اینجا مجالی برای پرداختن به آنها نیست. مهم این است که عقل در این معنا دیگر امری فلسفی، فردی و سازمانی نیست، ولی وضعیتی است که میتواند به همه این صورتها درآید. عقل همچنین در این معنا بسیار شکننده است زیرا توازن مولد آن میتواند بر اثر مجموعهای از عوامل و از جمله ظرفیت ذاتی و انباشتپذیری قدرت سیاسی و اقتصادی، و شکنندگی و نیازمندی شدید قدرت جامعه مدنی به کنش جمعی -که به شدت با مانع معمای کنش جمعی نیز درگیر است- تهدید شود. وضعیت عقل همچنین ظرفیت آن را دارد که معمای توسعهنیافتگی را نیز در خود جای دهد و توضیحی برای آن ارائه کند. توسعهنیافتگی محصول وضعیت نامتوازن میان اینسه دسته نیروست.
نظر خود را بنویسید