منطق توسعه در ایران بر چه مبنایی استوار است و چرا نتیجه این منطق توسعه نیست؟ این مقاله را بخوانید.
فائز دین پرست استادیار علوم سیاسی / آینده نگر
در میانه تابستان و واپسین روزهای دولت دوازدهم، اسحاق جهانگیری معاون اول حسن روحانی که عمری در کسوت نمایندگی مجلس، استانداری، وزارت و معاونت اول رئیس دولت، کارگزار ارشد پروژه توسعه در ایران بود اعترافی تلخ کرد: «به عنوان آدمی که همه عمرم را برای توسعه گذاشتم باید بگویم عوارض توسعهای که ما اجرا کردیم امروز خودش را نشان داده، توسعه وقتی معنی پیدا میکند که مردم در آن شاهد تبعیض، بیعدالتی و نابرابری نباشند.» معنای ضمنی این اعتراف چه بود؟ آیا آنگونه که رقبای سیاسی دولت پیشین تفسیر کردند این گزاره صرفاً به معنای شکست نگاه دولت و جریان سیاسی خاصی در ایران بود یا اصولاً دلالت جدیتری میتوان برای آن پیدا کرد؟
مروری بر تجربه توسعه در ایران از زمان آشنایی ایرانیان با مظاهر پیشرفت غرب در خلال جنگهای ایران و روس و پرسش عباسمیرزا از موسیو ژوبر فرانسوی در باب عوامل پیشرفت مغربزمین، نشان میدهد که تجربه ایرانی از آنچه توسعه نامیده میشود متوجه مظاهر سختافزاری است. برنامههای «عمرانی» هفتساله و بعدها پنجساله در دوره پهلوی که همزمان با رونق نظریه نوسازی در ایران پیاده شدند، گویای درک ساختوسازی از پیشرفت بود. علیرغم تغییر نگاه مختار توسعه از نوسازی به نظریه وابستگی، همین نگاه ساختو سازی بعدها در برنامههای توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پنجساله هم دنبال شد. حتی در دولت معجزه هزاره سوم هم که برنامههای توسعه برچسب غربی خوردند و سازمان برنامه به محاق رفت، تفوق نگاه ساختو سازی تداوم داشت؛ معیار ترویج کامیابی دولت مهرورزی دویدنهای بسیار و تعداد مصوبات هیئت وزیران و ساخت و سازهای ریز و درشت فراوان بود. آنچه در تمام این سالها با وجود تمام تفاوتها، یکسان بود نگاه مکانیکی به پروژهای بود که نام توسعه به خود گرفته بود. این نگاه دهها سد، فرودگاه، پتروشیمی و کارخانه فولاد ساخته است و هم در جایجای کشور ساختمانهایی به نام دانشگاه جای داده است. اما فرونشست زمین، صدها پروژه ناتمام عمرانی دولتی، دهها فرودگاه غیراقتصادی، هزاران زمینه فساد و تبعیض و بستر مناسب احساس عمیق بیعدالتی هم محصول همین نگاه است. فهم ساخت و سازی از مقوله توسعه، به دلیل ماهیت مکانیکی خود جایگاهی برای عدالت نمیبیند و صرفاً در برخی خردهروایتها عدالت را نه امری درونزا بلکه پیوستی تلقی کرده است که باید به اصل پروژه ضمیمه شود. اگر ایرادی هست، متوجه این نگاه فراگیر است. ایراد اینجاست که development، توسعه نامیده شده است و مدلول اصلی این واژه هم با عمران و ساختوساز پیوند خورده است. اگر هم نقدی بر توسعه وارد شده است، صرفاً واژه توسعه را با واژهای دیگر -مثلاً پیشرفت- جایگزین کرده است که از قضا کژتابی مفهومی آن اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
Development توسعه نیست؛ توسعه ابرو را درست میکند و چشم را کور میکند. اما development، موانع و پردههای آشکار شدن ظرفیتهای درونی را کنار میزند، development چیزی را بر جامعه تحمیل نمیکند، نهادهای جوامع محلی را نادیده نمیگیرد. Development به ایجاد بهبودی از طریق پالایش و پیرایش و در نتیجه ناظر به فرایند انتقال از یک مرحله معین به یک مرحله کمالیافته متناسب با استعداد جامعه است. این کمک به بروز تدریجی و تکامل درونی است که به قدرتمندتر شدن و بزرگترشدن میانجامد. در Development تناسب چشم و ابروی جامعه مهم است. Development ساختوساز عمرانی دارد اما همبستگی اجتماعی هم دارد. گویی جامعه همانند یک کل به هم پیوسته لفافهای خود را به کناری مینهد و به سطح بالاتری از بودن میرسد. درست مثل یک کودک که در فرایند development همه اجزای وجودش، تواناییهای حرکتی و ذهنیاش با هم رشد میکند و در هر مرحله از زندگی به سطحی کاملتر از بودن میرسد. هرچند همه کودکان رشد میکنند اما اتفاقاً در فرایند رشد کودکان متمایزتر هم میشوند و هریک تواناییها و ویژگیهای متفاوتی از خود بروز میدهند.
Development با این معنا نشو و نمو است، انکشاف درونی تواناییهای منحصر به فرد هر جامعه است. Development توسعه نیست، شکوفایی است. اگر development را شکوفایی بفهمیم، دیگر دعوای درونزا بودن یا برونزا بودن توسعه بیمعنا میشود؛ عدالت زائده الصاقی بر توسعه انگاشته نمیشود بلکه عدالت و همبستگی اجتماعی در درون شکوفایی فهم میشود. منطق «شکوفایی» مانع از اختصاص هزاران میلیارد تومان برای پروژه آبرسانی از دریای عمان به نقاط شهری جاذب جمعیت حاشیهنشین است، اما توسعه در ایران برای چنین پروژهایی فرش قرمز پهن میکند و سپس در قالب پیوست فرهنگی یا اجتماعی ادعا میکند که میخواهد بیعدالتی حاشیهنشینی را درمان کند. شکوفایی ظرفیتهای سواحل مکران را برای صنعت و گردشگری بارور میکند و صنایع آببر را در کویر مرکزی ایران متمرکز نمیکند. در خوانش شکوفایی، بهبود زندگی مردم پاسارگاد نه به کشاورزی در آن دیار، که وابسته به ظرفیت گردشگری تخت جمشید است. شکوفایی محلی میاندیشد، از ظرفیت محلی آغاز میکند، به نهادهای جوامع محلی توجه میکند و خاماندیشانه ایران را سرزمین فرودگاههای بیمصرف یا انبوه دانشگاههای ضعیف نمیکند. شکوفایی به شکوفایی کودکان واجبالتعلیم میاندیشد و به نحیفتر شدن مستمر آموزش عمومی رضایت نمیدهد. دهها مثال دیگر هم میتوان آورد و تقابل نگاه مکانیکی توسعه و خوانش جامعهمدار شکوفایی را بیشتر نشان داد. مسیر پرفراز و نشیب توسعه در ایران خوانشی اشتباه از development بود که درکنار دستاوردها عوارض مهمی نیز بر جای گذاشته است؛ مسیر درست نه انکار development، بلکه خوانش درست آن به مثابه «شکوفایی» است.
نظر خود را بنویسید