در دوره جنگ تحمیلی به سبب مشكلات اقتصادی نسبت به دوره قبل از آن، طبقه متوسط افت شدیدی كرد اما در دوره سازندگی تا حدی وضع اقتصادیاش ترمیم شد، اما تحول به معنای طبقاتی را در دوره اصلاحات پیدا كرد و زمینه اجتماعی و سیاسی رشد این گروه به لحاظ فرهنگی تا اندازهای تثبیت شد
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس/آینده نگر
طبقه متوسط با معیار اجتماعي مورد بررسی و تمایز قرار میگیرد، دیگر نمیتوان بهلحاظ معرفتشناختي نامي از اقتصاد برد؛ اما اقتصاد، اعم از دارايي و مالكيت، يكي از معيارهاي مهم در تعيين طبقه است. تفاوت علم اقتصاد و علم جامعهشناسي اين است كه اقتصاد انسان را بر اساس كنشهاي منفعتطلبياش تعريف میکند و نقش عوامل اجتماعي را چندان مهم نميداند. دهكهاي درآمدي كه اقتصاددانان براي نشان دادن نابرابري به كار ميبرند بر اساس معيارهاي درآمدي است نه ويژگيهاي اجتماعي. كار در اينجا كمي ساده است اما وقتي از طبقه صحبت ميكنيم ديگر كار مشكلتر میشود، چون براساس انديشههاي مختلف تعريفهاي مختلفي از طبقه ميشود- بين طبقه و قشر هم تفاوت وجود دارد. جامعهشناسان براساس توصيف نابرابريهاي اجتماعي بين گروهها و افراد معمولا از مفهوم قشربندي اجتماعي استفاده ميكنند. مفهوم قشر را از زمينشناسان اخذ كردهاند كه لايههاي مختلف را نشان ميدهد اما قشربندي اجتماعي لايههاي مختلف را براساس ويژگي داراييها، مالكيت، جنسيت، سن و اعتقاد ديني نشان ميدهد و هر قشري بر اساس يكی از اين قشرها شكل ميگيرد. بر اساس موقعيتي كه افراد در هر قشر دارند دسترسي متفاوتي به مواهب و امتيازات پيدا میکنند. طبقات متوسط بين طبقات كارگر و طبقات مسلط اجتماعي اعم از سرمايهداران، زمينداران، اليت سياسي قرار دارند. در دوره مدرن ايران، عمدتا طبقه متوسط جديد با رشد نظام اداري، تكنیسينها، مديران، چه در بخش خصوصي و چه بخش دولتي به وجود آمدند و بعد از انقلاب هم رشد كردند. پس گروههاي غيرسرمايهدار هستند كه صاحبان حرفههاي آزاد، پيشهوران شهري، كه تعدادشان روزافزون شد، كارمندان دولتي، كه با رشد دولت زيادتر شدند، پرسنل نظامي، كه با انقلاب و جنگ تحميلي بر اهميت و شأنشان افزوده شد و تعدادشان بهلحاظ نياز كشور و حفظ تماميت ارضي افزايش يافته، كارمندان اداري، تكنیسينهاي بخش خصوصي و دولتي، تحصيلكردگان دانشگاهي، اعم از بيكار و داراي كار ازجمله گروههاي اصلي طبقه متوسط جديد به شمار میآیند. هرچقدر فارغالتحصيلان و اساسا آموزش دانشگاهي رشد كرده تعداد افراد طبقه متوسط افزايش يافته، ارتش و نيروهاي نظامي هم همينطور، طبقه متوسط جديد را گستردهتر كردهاند. اما ما طبقه متوسط سنتي هم داريم. مغازهداران شهري و روستایي، بازاريان خرد و روحانيان اعم از طلاب جزو طبقه متوسط سنتي جاي ميگرفتند. در قبل از انقلاب، تفاوت طبقه متوسط سنتي و جديد بيشتر در تلقيشان از فرهنگ بود. طبقه متوسط جديد از فرهنگ سنتي به تدريج فاصله گرفتهاند اما طبقه متوسط سنتي به فرهنگ و ارزشهاي سنتي و شيوه رفتار اسلامي بيشتر وابسته بود. البته انقلاب گرايشهای فرهنگي طبقه متوسط جديد را تا حد زيادي تغيير داد وقتي اسلام بهعنوان يك ايدئولوژي سياسي مطرح شد و گروههاي بيشتري از طبقه متوسط مانند مهندسان، دانشگاهيها كه عمدتا گرايشهای غربي را دنبال ميكردند به آن گرايش مجدد پيدا كردند. البته آنها نخست گرايشهای اسلام انقلابي را برگزيدند. بعد از انقلاب رشد طبقات متوسط بسيار بيشتر شد، مثلا رشد سريع شهرنشيني، رشد مغازههاي خردهفروشي و مراكز خريد، مشاغل جديد، شركتهاي الكترونيكي، رشد دلالي و واسطهگري در زمين و املاك، چه در شهر و چه در حاشيه شهرها، همه و همه باعث گسترش طبقه متوسط شد. اما درون طبقه متوسط اقشار متفاوتي هستند كه بر حسب دارايي، مالكيت، درآمد، سن، جنس، قوميت، تحصيلات، محل سكونت و حتي رتبه نظامي متفاوت هستند. اما بههرحال اينها با طبقه كارگر كه كارگران ايراني در صنايع كوچك دستي و كوچك و يا كارگاههاي صنعتي بزرگ و كوچك كار میکنند، متفاوت هستند.
طبقات متوسط شهري فرهنگ مدرنتري دارند که تا حدي فرهنگ از عناصر سنتي متمايز شده است، روزنامهخوان هستند، به كنسرت و سينما میروند، مسافرتهاي خارج از كشور دارند و در داخل بيشتر به گردشگري ميروند. در مقابل طبقات سنتي طبقه متوسط بيشتر به زيارت ميروند و به فرهنگ سنتي بيشتر وابستهاند. اينها در سياست بيشتر طرفدار گروههاي محافظهكار هستند. همانطور كه گفتم گروههاي خردهبورژوازي در طبقه متوسط جاي ميگيرند. دستهاي از آنها هم كه كاسبكاران شهري هستند در طبقه جديد، برخي هم در طبقه متوسط سنتي.
هرچقدر طبقه متوسط گستردهتر ميشود شناختش مشكلتر است و تنها راه آن شناخت سبكهاي مختلف زندگي است. یا تعلقات مختلف فرهنگي و محيط زيستي مسلما تعلقات مختلف سياسي هم در پي دارد. مطالبات سياسي این طبقه مختلف است اما يك ويژگي كلي دارد و اينكه از پهنه سياسي و نخبگان سياسي طالب آزاديهاي اجتماعي هستند تا بتوانند با عمل به سبك زندگيشان، خودشان را بيان كنند. آزادي در اينجا اصلا به معني بيبندوباري نيست بلكه به معني هويتخواهي اجتماعي است. برخي گروههاي طبقه متوسط آزاديهاي سياسي را خواستارند اما برخي مانند زنان آزاديهاي مدني و اجتماعي مانند حقوق برابر با مردان و حق كار كردن و داشتن شغل شايسته را طالباند.
به نظر من توان اين طبقه - بخوانيد عامليت سياسي و اجتماعي آن- به سبب سبكهاي مختلف زندگي و عوامل مختلف هويتبخش بسيار زياد است و اصلا نميتوان ناديدهاش گرفت. بحران دولتهاي مدرن ناشي از همين ناديده گرفتن اين گروههاست. ناديده گرفتن بيشتر ناشي از عدم شناخت آنهاست. متاسفانه تعريفي كه افراد و مقامات از طبقه متوسط ميدهند متفاوت است. اما بيشتر مقامات و اقتصاددانان منظورشان از تغيير وضع طبقه متوسط وضع اقتصاديشان است و آنها را بر اساس دهكهاي اقتصادي از هم متمايز میکنند، در حالي كه ممكن است وضع اقتصادي طبقه متوسط نزول پيدا كند - در چند سال گذشته چنين بود- اما از هويت طبقاتياش چيزي كاسته نشده باشد. سرمايه اقتصادي تنها يك بعد هويتبخش طبقه و گروه اجتماعي است. بعد از انقلاب، موقعيت اقتصادي اقشار و گروههاي طبقه متوسط به شدت در نوسان بوده است. در دوره جنگ تحميلي به سبب مشكلات اقتصادي نسبت به دوره قبل از آن افت شديدي كرد اما در دوره سازندگي تا حدي وضع اقتصادياش ترميم شد، اما تحول به معناي طبقاتي را در دوره اصلاحات پيدا كرد و زمينه اجتماعي و سياسي رشد اين گروه به لحاظ فرهنگي تا اندازهاي تثبيت شد و در دهه اخير سير نزولي طي كرده است. اگرچه موقعيت اقتصادياش دستبهدست شده اما منابع ديگري براي حفظ موقعيت گروهي كسب كرده است.
بعد از انقلاب، اقشار متوسط سنتي قديمي شامل روحانيان، بازاريان، تجار و پيشهوران و كسبه بودهاند كه جايگاه متفاوت اقتصادي داشتند. برخي از اين اقشار جايگاه و پايگاههای سياسي مختلفی به دست آوردند و موقعيت اقتصاديشان بدون در نظر گرفتن تحولات و نوسانات اقتصادي بهبود چشمگيري كرد و كنترل منابع مختلفي را به دست گرفتند. البته اينها منابعي بود كه در اثر انقلاب و حذف اقشار مسلط دوران پهلوي رها شده بود، اما برخي از آنان چون موقعيتشان در طبقه مسلط عليرغم پايگاه اقتصادي و سابقه سياسيشان پايدار نبوده در رويارويي با گروههاي ديگر، در جريان تحولات سياسي، به لايههاي پايينتر طبقه مسلط سقوط كردهاند. برخي از اين اقشار، اگرچه پايگاه سياسيشان را از دست دادهاند اما به سبب پايگاه اقتصادي مستحكمي كه دارند همچنان در ميان اقشار طبقه مسلط طبقهبندي ميشوند.
يكي از ويژگيهاي اقشار مختلف در طبقه مسلط بعد از انقلاب اين است كه چون فعاليتهاي مستقل در بين نخبگان سياسي، نسبت به وضعيت قبل از انقلاب ميسرتر شده است، فرصتهايي بيشتري براي پيشرفت و گرفتن پايگاه و قدرت سياسي فراهم شده و هم دستاوردهاي مادي بههمراه داشته است. همچنين، امكان فعاليت مستقل، جابهجاييهاي متعددي در لايههاي مختلف طبقه مسلط ايجاد كرده است. با فعاليتهاي رسمي و غيررسمي متعددي كه نخبگان سياسي، با موقعيت اقتصادي مختلف، انجام دادهاند و كماكان انجام ميدهند، توانستهاند جايگاه بهتري را در لايههاي طبقه مسلط حفظ کنند يا به دست آورند. برخي از گروههاي متوسط مذهبي یا نیروهای نظامی، در سالهاي اخير موقعيت بهتري در طبقه مسلط به دست آوردند. برخي اقشار مياني نيز توانستهاند در سالهاي اخير با فعاليتهاي غيررسمي و استفاده از سرمايه اجتماعي خود و شبكه روابط اجتماعي و اعتماد بين گروهي، اطلاعات زيادي را بين خود توزيع کنند و سرمايه اقتصادي زيادي را بين خود به گردش درآورند. در مقابل، در دورههاي مختلف، بعد از انقلاب، گروههاي بسيار كوچكي نيز از طبقه مسلط بيرون رانده شدند و موقعيت اقتصاديشان متزلزل شد. تقويت اين اقشار در لايههاي طبقه مسلط، با بهبود وضع اقتصادي به سادگي امكانپذير نخواهد بود. به روشني ميتوان گفت كه اينها از تحولاتي كه در گرفتن جايگاه بهتري در طبقه مسلط در جريان است تقويت يا تضعيف ميشوند تا از تغييرات اقتصادي، چرا كه هنوز داراي سرمايه اجتماعي مكفي هستند كه بتوانند منابع ازدسترفته اقتصادي خود را ترميم كنند، اگرچه در مورد پس گرفتن موقعيت سياسي ترديدهايي وجود دارد.
البته كه طبقه متوسط در اين هشت سال به لحاظ اقتصادي تضعيف شد. طبقه متوسط در اثر ركود اقتصادي در ستم و رنج قرار گرفته اما از بين نرفته چون منابع ديگر هويتبخش دارد. طبقه متوسط جديد و سنتي در ايران در چهار دهه اخير دستخوش دگرگوني عمده اقتصادي شده است و توصيف ويژگيهاي آن مستلزم تحقيقات جامعهشناختي و اطلاعات پايهاي وسيعي است. آنچه معمولا افراد و گروههاي مختلف طبقه در مورد طبقه متوسط ميگويند حاصل تحقيقات موردي و استنباطي است كه محققان از مشاهدات خود از جامعه در حال گذار ايران ابراز ميكنند. اما ترديدي نيست كه گروههاي مختلفي از اين تغييرات منتفع شدند به ويژه گروههاي متوسط سنتي، و گروههايی زيان كردهاند اما از بين نرفتهاند، بلكه منابع بين آنها جابهجا شده است.
با شناختي از دولتمردان فعلي و ايدههايی كه مطرح میکنند به نظر ميرسد سياست اين دولت با قبول تفاوتهايي كه بين گروههاي مختلف وجود دارد به توزيع فرصتهاي برابر بين گروهها میاندیشد تا توزيع مستقيم ثروت ملي. اگر بپذيريم كه تفاوت بين اقشار مختلف ميتواند بر حسب نابرابري در دارايي يا مالكيت، يا منابع مختلف ديگر اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي باشد، يا اينكه تمايز بين اقشار دسترسي آن به انواع سرمايه از جمله سرمايه فرهنگي، با ابعاد مختلف باشد، يا سرمايه ديگري كه ميتواند در دنياي معاصر نابرابري اجتماعي ايجاد کند، بهنظر من سياست دولت براي برابر كردن فرصت بايد اين باشد كه اين فرصتها را در اختيار تمامي افراد قرار دهد. يعني به طور خلاصه توزيع امكانات آموزشي و توزيع اطلاعات تا افراد با پتانسيلهاي مختلف از اين سرمايهها استفاده كنند و صاحب دارايي شوند. سياست ديگر شایستهسالاری است، علیرغم اینکه این دولت آن را قبول دارد اما موانع اجرايي وجود دارد. اين مشكلي است كه افراد را در هر سطحي به دولت وابسته كرده است و با نوسانات درآمد دولت، آنها آسيب میبینند که نتيجهاش يأس اقشار مياني جامعه و كاهش كيفيت سرمايههاي فرهنگي است.
جان گرفتن دوباره طبقه متوسط، نشان از تحرك اجتماعي دارد. اما بايد توجه داشت كه اين تحرك تنها طبقه متوسط را جان دوباره نميدهد بلكه گروههاي بيشتري را از پايين به بالا ميآورد و موقعيت گروههاي ديگر را تغيير ميدهد. بهعبارت ديگر، تحرك اجتماعي سريع گروهي را از پايين به بالا و گروهي از بالا به پايين ميآورد. جامعه نيازمند چنين تحركی است تا بتواند نيروهاي مختلفي براي توسعه در بخشهاي مختلف به ويژه بخش خصوصي و كارآفريني توليد كند. نشانه ديگر جان گرفتن طبقه متوسط توجه به سبكهاي زندگي مطلوب است. بهنظر من رشد آسيبهاي اجتماعي از جمله اعتياد و طلاق، كه در سالهاي اخير نگرانكننده بوده، با جان گرفتن دوباره طبقه متوسط بهبود خواهد يافت. چون گروههاي زيادي از طبقه متوسط هويت اجتماعيشان را از سبك زندگي ميگيرند. بنابراين هنگام وجود مشكلات اقتصادي بيش از ديگران متحمل خسارت و زجر در زندگي ميشوند. بنابراين طبقات مياني، چه به دليل ناتواني از انجام سبكهاي زندگي هويتبخش و چه بهدليل ناتواني در تبديل سرمايه فرهنگي به سرمايه اقتصادي، در فشار بيشتري قرار دارند، و با بهبود وضع اقتصادي جان خواهند گرفت.
نشانه ديگر جان گرفتن اين طبقه اعتبار و منزلت آنهاست. منزلت اجتماعي نيز به تعبير ماكس وبر، بهمعناي تفاوت در ميزان احترام و شأن اجتماعي كه ديگران به افراد و گروهها نسبت ميدهند، ميتواند به شناخت اقشار مياني كمك كند. به اين اعتبار، ميتوان با احتياط گفت كه اگرچه هنوز در ميان افراد و گروههاي مختلف طبقه متوسط اين منزلت وجود دارد اما مسلما با بهبود وضع اقتصادي افزايش خواهد يافت.
امتناع طبقه متوسط از سياست به پيامدهاي سياست طبقه متوسطي حاكميت بستگي دارد. هر سياستي كه گروهي تازه به دوران رسيده را به ناگهان ايجاد كند يا سياستي كه با بهبود ناگهاني و بيش از حد وضع اقتصادي گروه جديدي ايجاد كند خودش نابرابري و ناعدالتي ايجاد میکند و به ضرر گروههاي مختلف طبقه متوسط است. اين را من پيامدي ناگوار سياستي طبقه متوسطي دولت ميدانم كه ممكن است باعث امتناع اين طبقه از سياست شود. منظورم بيشتر رانتگيران در هر سطوحی هستند. اين سياستها انگيزه فعاليت سياسي طبقه متوسط را كاهش ميدهد. برخي از رشد طبقه متوسط ممكن است هراس داشته باشند. اما گروههاي مختلفي از طبقه متوسط هستند كه تنها به فكر حفظ شأن و اعتبار و منزلت خود هستند و رغبتي به كسب پايگاههاي سياسي و درگيري در روابط سياسي ندارند. پس مشاركت سياسي اين طبقه براي ثبات سياسي لازم است و بيخطر.
يكي از حسنهاي بزرگ شدن يا تقويت طبقه متوسط اين است كه نابرابري بين اقشار مياني طبقه متوسط و اقشار بالايي آن را كاهش میدهد و این به ثبات کشور کمک میکند.
نظر خود را بنویسید