بسیاری از مدیران سطح بالا تربیتکننده اطرافیان خود هستند. ماسک از آن مدیرانی نیست که به رستورانها جیم بزنند. او کسی است که شیوه رفتاری خود را دارد. وقتی که با او در استودیوی طراحی مصاحبه میکردم در حال راه رفتن در ایستگاههای مختلف کارخانه بود. در هر ایستگاه کارکنان با عجله به سوی ماسک میآمدند و اطلاعات را به سوی او روانه میکردند
«تو فکر میکنی من دیوانهام؟»
این سؤال را الون ماسک تقریبا اواخر شامی طولانی در یک رستوران دریایی سطح بالا در دره سیلیکون پرسید. من که تا به حال به آن رستوران نرفته بودم یک شلوار جین و بالاپوش تونیک پوشیده بودم و میدانستم که ماسک مثل همیشه دیر خواهد آمد. بعد از حدود 50 دقیقه، ماسک با کشف چرمی و شلوار جین مد روز و یک پیراهن با پارچه پیچازی ظاهر شد. ماسک شش فوت قد دارد اما اگر از هرکسی که او را میشناسد بپرسید میگوید که بزرگتر به نظر میرسد. او به طرز مضحکی چهارشانه، هیکلی و لاغر است. ممکن است فکر کنید او از مزایای ظاهری خود استفاده میکند و وقتی وارد جایی میشود مثل یک مرد محکم شقورق جلوه میکند. اما در عوض، او تقریبا خجالتی بود. وقتی که راه میرفت سرش را کمی پایین گرفته بود، سر میز رسید برای سلام کردن به سرعت دست داد و سپس روی صندلی نشست. چند دقیقه لازم بود تا ماسک گرم شود و راحت نگاه کند.
ماسک از من خواسته بود که برای نوعی مذاکره شام مهمانش باشم. هجده ما قبلتر او را از برنامهای برای نوشتن کتابی دربارهاش مطلع کرده بودم و او هم مرا از برنامهاش درباره همکاری نکردن با من مطلع کرده بود. امتناع او آزردهکننده بود اما مرا در موضع یک گزارشگر لجوج انداخت. اگر من باید این کتاب را بدون او مینوشتم، خوب، باید این کار را میکردم. افراد بسیاری شرکتهای ماسک، تسلا موتورز و اسپیس ایکس، را ترک کرده بودند و حرف میزدند و همان موقع من بسیاری از دوستان او را میشناختم. مصاحبهها یکی پس از دیگری و یک ماه در پی ماه دیگر گرفته میشد و در این روند که دویست نفر یا بیشتر شرکت داشتند، یک بار دیگر صدای الون ماسک را میشنیدم. او به خانه زنگ زده بود و گفته بود که کارها به یکی از این دو صورت پیش رفته است: او کار مرا خیلی سخت کرده بود اما بعد از همه اینها، میتوانست به پروژه کمک کند. تمایل داشت که همکاری کند اگر قبل از انتشار کتاب اجازه داشته باشد آن را بخواند و میتوانست پانویسهایی به کتاب اضافه کند. او در متن من دست نمیبرد اما میخواست این شانس را داشته باشد که برخی از مسائلی را که میگفت نادرست است اصلاح کند. من فهمیده بودم که این مسئله از کجا ناشی میشود. ماسک میخواست روی داستان زندگیاش کنترل داشته باشد. او همچنین مثل یک دانشمند دچار اضطراب روانی از نشانههای یک اشتباه مبتنی بر واقعیت بود. یک اشتباه روی صفحات چاپشده میتوانست برای همیشه روح او را در عذاب نگه دارد. گرچه من زاویه نگاه او را به ماجرا دریافتم اما به دلایل حرفهای، شخصی و عملی به او اجازه ندادم که کتاب را بخواند. ماسک نسخه خود را برای حقیقت داشت و این نسخه همیشه نسخهای نیست که بقیه دنیا درباره حقیقت دارند. او آمادگی داشت که حتی به سادهترین سؤالات پاسخهای طولانی بدهد و فکر سی صفحه پانویس به نظر خیلی طبیعی میآمد. با این حال، ما تصمیم گرفتیم با هم شام بخوریم، درباره همه اینها صحبت کنیم و ببینیم به کجا میرسیم.
صحبت ما با بحثی از اهالی روابط عمومی شروع شد. ماسک کارکنان روابط عمومی خود را به طر وحشتناکی بیرون کرده بود و در حال طی کردن روند استخدام یک رئیس ارتباطات جدید بود. او به حالتی خیلی «ماسکی» پرسید: «بهترین آدم روابط عمومی دنیا کیست؟» بعد درباره چند آشنای مشترک، هوارد هیوز و کارخانه تسلا صحبت کردیم. وقتی پیشخدمت از ما خواست که سفارش بدهیم، ماسک غذایی را درخواست کرد که با رژیم کمکربن او سازگار باشد. خرچنگ سرخشده سفارش داد. مذاکره شروع نشده بود و ماسک در حال انتظار برای غذایش بود. حرفهایش را با نگرانی بزرگی شروع کرد که شبها او را بیدار نگه میدارد؛ به عبارت دیگر، نگرانی از اینکه یکی از دو بنیانگذار گوگل و مدیرعامل این شرکت، لری پیج، ممکن است به خوبی موفق شود ناوگانی از رباتهای پیشرفته هوش مصنوعی بسازد که قادرند نوع بشر را از بین ببرند. ماسک گفت: «من واقعا نگران این مسئله هستم.» اینکه ماسک و پیج دوستان خیلی نزدیکی هستند و او احساس میکند پیج اساسا فرد خوشنیتی است و یک شیطان نیست هم اضطراب ماسک را کم نمیکند. این نگرانی به این مسئله بازمیگردد که خوشبینی پیج باعث شده به این عقیده برسد که در آینده ماشین کارهای انسان را انجام بدهد. ماسک گفت: «من این قدر خوشبین نیستم. او ممکن است اتفاقی یک چیز شیطانی درست کند.» وقتی که غذا آمد، با چند لقمه گنده ماسک غذای او ناپدید شد. ناامید از اینکه ماسک را خوشحال کنم و به حرف زدن وادارم، تکه بزرگ استیکی را از بشقابم برای او گذاشتم. نقشهام کار کرد اما فقط برای 90 ثانیه. گوشت، یک لقمه بزرگ، تمام.
مدتی طول کشید تا ماسک از موضوع ناراحتکننده هوش مصنوعی دست برداشت و به مسئله مورد نظر رسید. سپس بحث به کتاب کشیده شد و ماسک تلاش کرد که احساسش را درباره کار من بگوید و دریابد که چرا کتابی درباره او نوشتهام و نیت مرا بخواند. این لحظه که فرا رسید من این مکالمه را غنیمت دانستم و شروع کرد با حرارت بسیار و با آنچه که از ژنهایم به صورت غریزی داشتم حدود 45 دقیقه صحبت کردن درباره اینکه چرا الون ماسک باید با من حرف بزند و چرا باید درباره زندگیاش کتابی نوشته شود. او نتوانست به کنترلی که روی کتاب مورد نظرش بود دست پیدا کند. گوش میداد و با حس ژورنالیستی من کتاب آمد. مایه شگفتی من این بود که بعد از چند ده دقیقه صحبت کردن، حرف مرا قطع کرد و خیلی ساده گفت: «بسیار خوب.» عزم ماسک شکسته بود و او به کسی که بعد از پاسخ نه شنیدن درخواست خود را ادامه داده بود احترام قایل شد. از میان دهها ژورنالیستی که از او خواسته بودند برای نگارش کتابی درباره او کمکشان کند تنها من بودم که بعد از امتناع اولیه ماسک کارم را ادامه داده بودم و به نظر میرسید که او از این کار خوشش آمده بوده است.
شام ما با مکالمه لذتبخشی پایان یافت و ماسک رژیم کمکربنش را خراب کرد. پیشخدمت دسر آورد و ماسک کلی شیرینی و دسر پرشکر خورد. توافق حاصل شده بود. ماسک وعده دسترسی به مدیران شرکتها، دوستانش و خانوادهاش را به من داد. هر یک ماه یک بار با من شام میخورد تا وقتی که کار طول بکشد. برای اولین بار، ماسک به یک گزارشگر اجازه داده بود که به امور داخلی دنیای او نگاهی بیندازد. دو ساعت و نیم بعد از اینکه ما شام را شروع کردیم، ماسک دستهایش را روی میز گذاشت و حرکتی کرد که انگار میخواهد بلند شود اما ثابت ماند، چشمهایش را به من خیره کرد و همان سؤال را از من پرسید: «تو فکر میکنی من دیوانهام؟» غرابت این لحظه مرا مات و مبهوت باقی گذاشته بود و هر یک از اعصاب من در حال تلاش برای حل این معما بود و اینکه چطور میشود هنرمندانه به این سؤال پاسخ داد. مدت زیادی با الون ماسک بودن زمان برد تا بتوانم دریابم که این سؤال بیشتر از خود او پرسیده شده بود تا من. او از خود میپرسید که آیا درست بود که به مردم مقابلش برای باز کردن جزئیات زندگی خود اعتماد کرده یا نه و چشمهایش گویای این اعتماد بود. چند لحظه بعد، دست داد و سوار مدل تسلای اس قرمزرنگ خود شد.
رویابین اتوپیایی
مطالعه روی الون ماسک باید از دفتر مرکزی شرکت «اسپیس ایکس» شروع میشد که در حومه لسآنجلس در چند مایلی فرودگاه بینالمللی این شهر واقع شده است. بازدیدکنندگان در آنجا با دو پوستر عظیم از سیاره مریخ مواجه میشوند که روی دیوار دفتر ماسک آویخته شده است؛ پوستر دست چپی با همان نوار قرمز و سرد دور این سیاره و در پوستر دست راست، مریخ با اقیانوسها و نواحی سبز که با زیست انسانی سازگار است. ماسک به شدت تمایل دارد که زندگی انسان را روی مریخ امتحان کند و کاری کند که این اتفاق بیفتد. حرکت انسان به سوی استفاده از فضا هدف زندگی او اعلام شده است. او میگوید: «من دوست دارم در حال فکر به این مسئله بمیرم که انسان آینده روشنی دارد. اگر ما بتوانیم مسئله انرژی پایدار را حل کنیم و به گونههایی چندسیارهای با تمدنی متکی به خود در یک سیاره دیگر تبدیل شویم – که یک راه حل برای سناریوی بدبینانه انقراض نسل بشر روی کره زمین است – آنگاه فکر میکنم که حال من واقعا خوب خواهد بود.»
اگر این چیزهایی که ماسک میگوید و انجام میدهد احمقانه به نظر میرسد، به این دلیل است که تا سطحی همین طور هم هست. اراده آماده ماسک برای انجام کارهای غیرممکن او را به سطح نوعی خدایگان بودن در دره سیلیکون رسانده تا جایی که همکار مدیرعامل او، لری پیج، درباره او با نوعی ترس آمیخته به احترام صحبت میکند و کارآفرینان جوان خیلی مشتاقاند که «مثل الون ماسک» باشند، همانطور که در گذشتهها این کارآفرینان دوست داشتند که از استیو جابز تقلید کنند. با اینکه دره سیلیکون با واقعیتها جلو میرود و آنجا پر از تابوتهایی که فانتزیها در آنها جای گرفته، ماسک اغلب از این مسیر منحرف میشود و به قطبهای دو سر طیف تمایل پیدا میکند. او مردی است با خودروهای الکتریکی، پنلهای باتری خورشیدی و راکتهایی که به سوی امیدهای اشتباه شلیک میشوند. اما استیو جابز را فراموش کنید. ماسک بیشتر از آن نوع آدمهایی است که ثروت فوقالعاده خود را از ترس مردم و نفرت آنها از خود به دست آورده است. شرکت تسلا را بخر. هیاهویی را که برای مدتی در سیاره خود ایجاد میکنی فراموش کن.
من سالهاست كه عضو اين اردوگاه دوم هستم. ماسك به نظر من يك رويابين ميآيد كه به خوبي در اين كار عمد دارد، يك عضو رسمي باشگاهي در دره سيليكون كه به فناوري به صورتي اتوپيايي نگاه ميكنند. اين باشگاه علاقه دارد كه منطق فناوري را با مهندسي در همه موضوعات مخلوط كند و با آن جواب همه مسائل را بدهد. آنها مدعي هستند كه اگر بگذاريم در مسيري كه ميخواهند حركت كنند همه مشكلات ما را حل خواهند كرد. يك روز، به زودي زود، ما قادر خواهيم بود خيلي آرام و راحت مغزهايمان را بر رايانهها دانلود كنيم و اجازه بدهيم كه الگوريتمهاي آنها مراقب همه چيز باشند. بسياري از بلندپروازيهاي آنها اثبات شده كه مفيد بوده است. اما كساني كه به صورتي اتوپيايي به فناوري نگاه ميكنند با حرفهاي كليشهاي خود باعث كسالت ميشوند و ميتوانند درباره تواناييهاي خود ساعتها صحبت كنند بدون اینکه حرف اصلي را بزنند. آزاردهندهتر اين است كه آنها ميگويند انسان موجودي ناقص است كه بايد نقصهاي خود را با فناوريهايي كه آنها ميسازند جبران كند. وقتي كه من در دره سيليكون با الون ماسك برخورد داشتم، ميديدم كه نوع حرف زدن تصنعي او بسيار شبيه به نمايشنامههاي اين دوستداران اوتوپيايي فناوري است. ناراحتكنندهترين بخش ماجرا اين بود كه شركتهاي او حتي همين كارشان را هم درست انجام نميدادند.
با اين حال، در نيمه اول سال 2012، يك آدم كلبيمسلك مثل من توجهش به اين بود كه ماسك واقعا به چه چيزهايي دست يافته است. شركتهايي كه او درست كرده بود به مدارجي بيسابقه دست پيدا كرده بودند. شركت «اسپيس ايكس» يك كپسول را با خودش به ايستگاه بينالمللي فضايي برده و آن را سالم به زمين بازگردانده بود. شركت «تسلا موتورز» مدل اس خود را كه ماشين صندوقدار زيبا و تمامالكترونيكي است به بازار عرضه كرده بود و نفس همه را از هيجان بند آورده و رقبا را در ديترويت تحت تاثير قرار داده بود. همين دو اتفاق ماسك را به سطح بالاي غولهاي كسبوكار رسانده بود. تنها استيو جابز ميتوانست مدعي دستاوردهاي مشابه اين در دو صنعت اين نين متفاوت شود؛ او نيز در يك سال توانسته بود هم با اپل سهم بازار زيادي را به دست آورد و هم با محصولات شركت پيكسار باجههاي فروش سينماها را به تسخير خود درآورد. ماسك همچنين رئيس هيئت مديره و بزرگترين سهامدار شركت «سولار سيتي» بود كه يك شركت حوزه انرژي خورشيدي روبهرشد به حساب ميآمد. ماسك به نوعي توانسته بود بزرگترين پيشرفتها را در حوزه فضا، خودروسازي و انرژي عملي كند.
در سال 2012 بود كه با چنين اتفاقاتي تصميم گرفتم درباره الون ماسك بنويسم و يك گزارش بلند درباره او در مجله «بلومبرگ بيزينسويك» بنويسم كه روي جلد هم آمد. در اين نقطه از زندگي ماسك، همه كارها از راه دستيار وفادار او، مري بث براون، انجام ميشد. او مرا دعوت كرد از جايي بازديد كنم كه خودم آن را «ماسك لند» (سرزمين ماسك) ميخواندم.
هر كسي كه براي اولين بار به ماسك لند میرود تجربه سرگيجهآور مشابه مرا خواهد داشت. دفتر مركزي شركت اسپيس ايكس در ميان بسياري از ساختمانهاي لخت و خشن واقع است و جايي است كه به قول خود ماسك، بدن و روح و فكر آدم با هم جمع ميشوند. تنها وقتي كه وارد ساختمان مركزي اسپيس ايكس ميشويم و به اتاق مدير ميرسيم درمييابيم كه ماسك واقعا چه ميكند. ماسك در وسط لسآنجلس يك كارخانه راكتسازي ساخته است. و اين كارخانه آن زمان فقط يك راكت نساخته بود، نه، چندين راكت ساخته بود. كارخانه بسيار عظيم بود و پشت آن محوطه خليجمانندي بود كه ماشينهاي عظيم فلزهاي خام را ميآوردند و ماشينهاي دوطبقه جوشكاري قطعات آنها را به هم متصل ميكردند. در سمت ديگر كارخانه نيز تكنيسينهايي با روپوش سفيد كار ميكردند كه مادربورد، راديو و قطعات الكترونيكي ميساختند. افراد ديگري نيز در بخشهاي مخصوصي بودند كه كپسولهايي را ميساختند كه راكتها بايد به ايستگاه فضايي حمل ميكردند. مرداني با خالكوبي بر بدنشان راكتها را عايقبندي ميكردند و مهندسان آنها را سيمكشي ميكردند. راكتهاي تكميلشده روي كاميونهايي ميرفتند اما راكتهاي بيشتري هم در جاهاي ديگري از كارخانه منتظر مهندسان سفيدپوش بودند. گشتن يكباره در همه جاي كارخانه مشكل بود. صدها نفر در كارخانه بودند كه اين سو و آن سو ميرفتند و با ماشينهاي عجيب و غريب كار ميكردند.
اين ساختمان تنها ساختمان شماره يك ماسك لند بود. اسپيس ايكس داراي كلي ساختمان بود كه به عنوان بخشي از شركت بويينگ براي ساختن قطعات سري هواپيماهاي 747 به كار ميرفت. يكي از اين ساختمانها سقفي منحني داشت و مثل آشيانه هواپيما به نظر ميرسيد. اين ساختمان نقش استوديوي تحقيق، توسعه و طراحي را براي شركت تسلا بازي ميكرد. در همين جا بود كه طراحي مدل صندوقدار اس خودروهاي تسلا و نيز مدل ايكس شاسيبلند اين شركت انجام شد. در محوطه پاركينگ خارج از استوديو، يك ايستگاه شارژ باتري خودروهاي الكتريكي ساخته شده كه رانندگان لسآنجلسي ميتوانند به طور رايگان خودروهاي خود را شارژ كنند.
اولین مصاحبه من با ماسک در استودیوی طراحی انجام شد و نشان میداد که او چطور حرف میزند و عمل میکند. او یک فرد با اعتماد به نفس زیاد است اما همیشه نمیتواند این خصوصیت را به خوبی نشان دهد. گاهی خجالتی است. لهجه اهالی افریقای جنوبی در او باقی مانده اما در حال محو شدن است هرچند این مسئله باعث نشده که الگوی طبیعی صحبت کردن ماسک از بین برود. او مثل اغلب مهندسان یا فیزیکدانها از حرکات دست یا مثالها برای توضیح حرفهای خود استفاده نمیکند و انتظار دارد که شما آنها را بفهمید. همین او را گوشتتلخ و خشک نشان میدهد. او اتفاقا جوکها و حرفهای بامزهای بلد است اما ظاهرش خلاف آن را نشان میدهد. من این را در خلال حدود 30 ساعت مصاحبهای که با او داشتهام دریافتهام.
بسیاری از مدیران سطح بالا تربیتکننده اطرافیان خود هستند. ماسک از آن مدیرانی نیست که به رستورانها جیم بزنند. او کسی است که شیوه رفتاری خود را دارد. وقتی که با او در استودیوی طراحی مصاحبه میکردم در حال راه رفتن در ایستگاههای مختلف کارخانه بود. در هر ایستگاه کارکنان با عجله به سوی ماسک میآمدند و اطلاعات را به سوی او روانه میکردند. ماسک هم گوش میداد و به اطلاعات جالبتوجهش واکنش نشان میداد. سپس افراد کنار میرفتند و او به سمت ایستگاه اطلاعاتگیری بعدی حرکت میکرد. در یکی از ایستگاهها مدیر بخش طراحی او را به اتاقی در پشت استودیو برد که طراحی سهبعدی از مدل اس ماشین تسلا را نشان ماسک بدهد. در آنجا مهندسان ویدیوی مدل را نشان او دادند و او بدون واکنش به آن نگاه کرد و نکاتی را پرسید و همراه من به سمت ساختمان شرکت «اسپیس ایکس» حرکت کرد. به من میگفت: «اینجا مردان باهوشی در حوزههای اینترنت، امور مالی و حقوق کار میکنند و برای همین است که کار ما خیلی نوآورانه به نظر نمیرسد.»
کشف و شهود در ماسک لند
من از دهه 2000 میلادی در دره سیلیکون رفتوآمد داشتهام و عاقبت در سانفرانسیسکو ساکن شدهام. در این شهر میتوانید مهندسانی را در رستورانها یا بارها در روزهای یکشنبه نگاه کنید که گوشهای افتادهاند و مراسم روز تعطیل خود را انجام میدهند. شهر سانفرانسیسکو به طور تاریخی با نوع طمعورزی و آز همراه بوده است. اینجا شهری است که در دوران جستوجوی طلا بسیار رونق گرفت و حتی زمینلرزهای که در آن رخ داد باعث نشد اقتصادش برای طولانیمدت آسیب ببیند. نباید اجازه بدهید که ظاهر شهر شما را فریب دهد؛ رونق گرفتن و سقوط کردن جزئی از ریتم این مکان است. در دهه 2000 این شهر بیشترین رونق را گرفت و شاهد ثروتاندوزی بسیاری از افراد شد. کل جمعیت شهر درگیر نوعی فانتزی شدند؛ پولدار شدن سریع توسط عشاق مجنون اینترنت. انرژی ساطعشده از این خیال باطل مشترک که آشکار بود نوعی همهمه همگانی را در شهر ایجاد کرده بود. من در مرکز این شهر شاهد بودم که چطور ولوله در میان مردم افتاده بود.
داستانهای جنون کسبوکار در این دوران شناختهشده است. شما دیگر نیازی نداشتید که چیزی بسازید تا دیگران بخواهند بخرند و یک شرکت رو به ترقی شروع به کار کند. شما فقط باید ایدهای درباره اینترنتی کردن یک چیز میداشتید و آن را ارائه میکردید تا سرمایهگذاران رغبت پیدا کنند که برای عملی کردن آن ایده برای شما سرمایهگذاری کنند. همه حواسشان به این بود که بیشترین پول ممکن در کمترین زمان به این ایده اختصاص پیدا کند چون اولین کسی که وارد این کار شود در نهایت برنده خواهد بود. افرادی که در دهه بیست، سی، چهل یا حتی پنجاه عمر خود بودند به رفتارهای کلیشهای دست به کار میشدند؛ دفاتر کار آنها به خانههای موقتشان تبدیل میشد و نظافت فردی فراموش میشد. صاحبان ایده هر جایی ایده خود را به هر روشی تبلیغ میکردند، در مکانهای عمومی تمایل به هرزگی داشتند و دست به استعمال کوکائین میزدند. طمع و منافع شخصی تنها چیزهایی بود که معنی پیدا میکرد. اما در پی این کارها در بین بسیاری از افراد خیلی از بینظمیها و پیامدهای بد باقی میماند. فانتزی سریع پولدار شدن به وسیله اینترنت برای سانفرانسیسکو و دره سلیکون یک رکود باقی گذاشت. مهمانیهای بیپایان تمام شد و عیاشی در نمایشگاههای تجاری برای تبلیغ جای خود را به تیشرتهای تبلیغاتی داد. صنعت فناوری ایدهای نداشت که باید چه کند. بعد ترکیدن حباب، سرمایهگذاران دیگر کمتر روی افراد دیوانه سرمایهگذاری کردند و ایدههای بزرگ کارآفرینی با ایدههای کوچکتر جایگزین شد. این اتفاقات خیلی احساسبرانگیز به نظر میرسید اما واقعیت داشت.
اما در میان همه این رکودها، بسیاری از شرکتها مثل گوگل، اپل، توئیتر و فیسبوک به وجود آمدند. صنعت فناوری به تدریج به این نتیجه رسیده بود که چه کار باید بکند و شرکتهای خیلی موفقی به وجود آمدند که به خود تکیه داشتند و دنیا را تغییر دادند.
من هم بر اين طرز تفكر صحه ميگذاشتم تا اینکه اولين بار از ماسك لند ديدن كردم. در حالي كه ماسك دست به كارهاي زيادي زده بود اما خجالت ميكشيد كه بگويد چه در سر دارد، معدود افرادي در خارج از كارخانههاي او توانسته بودند كارخانههاي ماسك، واحدهاي تحقيق و توسعه، و ماشينآلات او را ببينند و شاهد بيواسطه كارهايي باشند كه او در حال انجام دادنشان بود. در ماسك لند كسي بود كه بخش زيادي از اخلاق دره سيليكون را به سرعت پشت سر گذاشته بود و سازمانهاي خود را فارغ از سلسلهمراتب بوروكراتيك اداره ميكرد و اين سازمانها را براي پيشرفتهاي بزرگ، توليد ماشينهاي عالي و دنبال كردن چيزهايي كه واقعا نفس ما را در سينه حبس ميكند به كار گرفت.
الون ماسك بايد به درستي بخشي از اين خمودگياي ميبود كه دره سيليكون دچارش شده بود. او درست وسط جنون داتكام در سال 1995 ميلادي پرتاب شد؛ موقعي كه تازه از كالج فارغالتحصيل شده بود و شركتي را به نام «زيپ 2» تاسيس كرده بود. اين شركت يك نوع «گوگل مپ» ابتدايي بود كه به عنوان اولين سرمايهگذاري بسيار عالي و به سرعت ترقي كرد. شركت «كامپك» در سال 1999 «زيپ 2» را به قيمت 307 ميليون دلار خريد. ماسك از اين معامله 22 ميليون دلار سود كرد و تقريبا همه آن را در روي كار بعدي سرمايهگذاري كرد؛ يك استارتآپ كه در نهايت به شكل شركت «پيپَل» درآمد. ماسك به عنوان بزرگترين سهامدار وقتي كه در سال 2002 «پيپَل» در شركت «ايبِي» ادغام شد و «ايبِي» آن را به قيمت 1.5 ميليارد دلار خريد، به كسي با بيشترين بخت خوش در ميان سهامداران مشابه تبديل شد.
با اين حال، ماسك به جاي اینکه پولهاي خود را در دره سيليكون در كسبوكارهاي مشابه وارد كند و در ميان همكاران خود سر كند، به لسآنجلس گريخت. عقل معمول زمانه ميگفت كه يك نفس عميق بكش و براي اتفاق بعدي صبر كن تا به موقع وارد يك كسبوكار شوي. اما ماسك اين منطق را با 100 ميليون دلار سرمايهگذاري روي شركت «اسپيس ايكس»، 70 ميليون دلار سرمايهگذاري در شركت «تسلا» و 10 ميليون دلار سرمايهگذاري در شركت «سولارسيتي» رد كرد. ماسك با ساختن اين چنين ماشينهاي نابودكننده پولي، هيچ راهي پيدا نكرده بود براي اینکه سريعتر ثروت خود را از بين ببرد. او به يكي از افرادي تبديل شد كه ريسك بيش از اندازهاي در سرمايهگذاري كرده بود؛ يعني ساختن پيچيدهترين كالاهاي فيزيكي در دو مكان از گرانترين مناطق جهان؛ لسآنجلس و دره سيليكون. شركتهاي ماسك ميخواستند چيزها را از نقطه صرف شروع كنند و به حوزههاي هوافضا، خودروسازي و صنايع خورشيدي كه به عنوان يك امر رايج پذيرفته شده بودند دوباره بينديشند.
سه شرکت در سه جهت
ماسك با شركت «اسپيس ايكس» در حال مبارزه با غولهاي آمريكايي در قالب مجتمعهاي صنعتي – نظامي يعني شامل دو شركت «لاكهيد مارتين» و «بويينگ» است. او همچنين در حال مبارزه با كشورها در زمينه فضايي است كه قابلتوجهترين آنها دو كشور روسيه و چين است. شركت «اسپيس ايكس» به عنوان توليدكننده با هزينه كم نامي براي خود در بازار دستوپا كرده است. اما در واقع، اين مزيت براي بردن كافي نيست. كسبوكار فضايي نياز به دستوپنجه نرم كردن با مجموعهاي شامل سياست، حمايتگرايي و مداخله دارد كه بنيادهاي سرمايهداري را تضعيف ميكند. استيو جابز نيز وقتي كه كه با «آيپاد» و «آيتيونز» به مصاف صنايع ضبط موسيقي و صوت رفت، با نيروها و عوامل مشابهي مواجه شد. «اسپيس ايكس» راكتهايي با قابليت استفاده مجدد را براي فرستادن بار سفينهها به فضا و بازگشتن خود راكتها به زمين آزمايش كرده است. اگر اين شركت بتواند چنين فناورياي را كامل كند قادر خواهد بود به شدت رقبايش را پشت سر بگذارد و خواهد توانست بخش اعظمي از شركتهاي صنايع راكتسازي را به بيرون از اين كسبوكار براند و در همان حال، امريكا را به كشوري تبديل كند كه در ارسال محمولههاي بار و انسان به فضا پيشرو باشد. همين كارها بوده كه ماسك فكر ميكند براي خود دشمنان خطرناكي درست كرده است. او ميگويد: «فهرست افرادي كه اهميت نميدهند كه من بميرم در حال افزايش است. اعضاي خانواده من نگراناند كه روسها مرا ترور كنند.»
با شركت «تسلا موتورز» ماسك تلاش كرد روش توليد و فروش خودرو را تغيير دهد، در حالي كه به طور همزمان در حال ايجاد يك شبكه توزيع انرژي در سراسر جهان بود. شركت «تسلا» به جاي ساختن خودروهاي هيبريدي كه به زبان ماسك نوعي كوتاه آمدن بود، مصمم بود كه خودروهاي تماما الكتريكياي بسازد كه مردم به آنها عطش شديدي داشته باشند و سپس بر محدوديتهاي فناورانه آن فایق آيند. شركت «تسلا» اين خودروها را به وسيله فروشندگان و دلالان به مردم نميفروخت بلكه آنها را تنها از طريق وب و اينترنت به فروش ميرساند و نمايشگاههاي آن نيز شبيه به فروشگاههاي شركت «اپل» بود كه مراكز خريدي با بالاترين فناوريهاي روز به شمار ميرفتند. همچنين «تسلا» درآمد زيادي از راه خدمات پس از فروش به دست نميآورد چون كه خودروهاي الكتريكي مانند خودروهايي كه با سوخت فسيلي كار ميكردند نياز به سرويسهاي زياد و خدمات سنتي صنعت خودروسازي نداشتند. فروش مستقيم كه مورد استقبال «تسلا» واقع شده نوعي هتك حرمت بزرگ به فروشندگان خودرو به حساب ميآيد؛ فروشندگاني كه قبلا با مشتريان خود چكوچانه ميزدند و سودهاي خود را از نرخهاي تعمير و نگهداري بالا كسب ميكردند. اكنون ايستگاههاي شارژ خودروهاي الكتريكي در سراسر بسياري از بزرگراههاي عمده امريكا، اروپا و آسيا فعاليت دارند و ميتواند صدها كيلومتر به جذابيتهاي خودرويي اضافه كند كه ظرف بيست دقيقه شارژ ميشود. اين ايستگاههاي به اصطلاح ابرشارژكننده با انرژي خورشيدي كار ميكنند و صاحبان خودروهاي تسلا هيچ پولي بابت سوخترساني به خودروي خود پرداخت نميكنند. با اینکه بيشتر زيرساختهاي امريكا رو به زوال است ماسك در حال ساختن يك سيستم حملونقل پشت سر هم فوق مدرن است كه ميتواند به ايالات متحده اجازه دهد روي دست بقيه جهان بلند شود. زاويه نگاه الون ماسك به نظر ميرسد كه تركيبي از بهترين ايدههاي هنري فورد و جان راكفلر باشد.
ماسك با شركت «سولارسيتي» بزرگترين شركت نصب و تامين سرمايه پنلهاي خورشيدي را براي مشتريان و شركتها بنيان نهاد. او ايده شركت «سولارسيتي» را ارائه كرد، خودش به عنوان رئيس هيئت مديره در آن مشغول به كار شد و خواهرزادههايش، ليندون و پيتر رايو، شركت را اداره ميكنند. «سولارسيتي» بنا داشت كه زيرآب دهها مورد از خدمات رفاهي عمومي را بزند و خود به يك خدمت عمومي بزرگ به روش خودش تبديل كند. طي دوراني كه كسبوكارهاي فناوري پاك با قواعد نگرانكننده دچار ورشكستگي شده بودند، الون ماسك دو شركت حوزه فناوري پاك را با بيشترين موفقيت در جهان تاسيس كرد. امپراتوري كارخانههاي شركت ماسك با دهها هزار كارگر سر جاي خود باقي است و ماسك را به يكي از ثروتمندترين مردان جهان با ثروت خالص 10 ميليارد دلار تبديل كرده است.
همه کارها حول ایده مریخ
بازديد از ماسك لند باعث روشن شدن بخش كمي از كارهايي ميشود كه ماسك براي انجام دادن همه اين امور بر عهده دارد. گرچه حرف زدن از «بردن بشر به روي مريخ» ميتواند آدم را نزد برخي افراد ديوانه جلوه دهد، اما به شركتهاي ماسك نوعي جلوه منحصربه فرد بخشيده است. اين هدف فراگير است كه به اصول يكپارچه هر چيزي كه ماسك انجام ميدهد شكل ميبخشد. كاركنان در هر سه شركت ماسك به خوبي از اين امر آگاهاند و نيز به خوبي آگاهاند كه آنها هر روز براي رسيدن به غيرممكنها تلاش ميكنند. وقتي كه ماسك اهداف غيرواقعبينانه را معين ميكند، كاركنان به طور شفاهي به آن بدوبيراه ميگويند و خيلي روي آن كار ميكنند و ميدانند كه اين برنامهها تا درجهاي به نقشه كلي رفتن به مريخ مربوط است. برخي از كاركنان به خاطر اين ويژگي عاشق او هستند. ديگران نيز از او خوششان نميآيد اما براي انگيزه و ماموريتي كه بر عهده دارد برايش احترام قايلاند. آنچه كه در ماسك توسعه یافته ولي كمبودش در خيلي از كارآفرينان دره سيليكون مشهود است زاويه نگاه جهاني بامعني است. او بيشتر ژنرالي است كه سپاه خود را براي رسيدن به يك پيروزي مطمئن گسيل ميكند تا اینکه مديرعاملي باشد كه در پي ثروت است. در جايي كه مارك زاكربرگ ميخواهد به شما كمك كند تا عكسهاي بچهها را به اشتراك بگذاريد، الون ماسك ميخواهد كه ... خوب ... نسل بشر را از خودتخريبي يا از بين رفتن تصادفي نجات دهد.
زندگياي كه ماسك براي به نتيجه رسيدن همه اين تلاشها خلق كرده بسيار مزخرف است. يك هفته عادي او با ماموريتش در شركت «بل اير» شروع ميشود. روز دوشنبه او تمام وقت را در شركت «اسپيس ايكس» ميگذراند. سهشنبه او روز را در شركت «اسپيس ايكس» شروع ميكند و سپس سوار هواپيماي جت خود ميشود و به دره سيليكون پرواز ميكند. ماسك چندين روز را در شركت «تسلا» كار ميكند كه دفترش در پالو آلتو و كارخانهاش در فرمونت واقع است. ماسك خانهاي براي خود در شمال كاليفرنيا ندارد و در نهايت سر از هتل لوكس رُزوود يا خانه يكي از دوستان خود درميآورد. برای اینکه ماسک به خانه یک از دوستانش برود، دستیارش برای آن دوست یک ایمیل میفرستد که میپرسد: «اتاق برای یک نفر؟» و اگر آن دوست گفت «بله»، آخر شب ماسک جلوی در خانه او ظاهر میشود. او معمولا در اتاق مهمان میخوابد و قبلش هم کلی بازی ویدیویی میکند. سپس به لسآنجلس برمیگردد و سهشنبه به «اسپیس ایکس» میرود. ماسک در سرپرستی پنج پسر خود– دو تا دوقلو و سه تا سهقلو – با همسر سابقش، جاستین، شریک است و چهار روز در هفته آنها پیش او هستند. او هر هفته ساعتهای زیادی را با هواپیما پرواز میکند تا بتواند به جاهای دوردست دسترسی داشته باشد. در پاسخ به اینکه چطور با این برنامه کاری دوام میآورد میگوید: «من کودکی سختی داشتم، پس شاید آن تجربه برایم مفید بوده است.»
کتاب
الون ماسک/ چطور مدیرعامل میلیاردر اسپیس ایکس و تسلا آینده ما را شکل میدهد/ اشلی ونس/ انتشارات هارپر کالینز/ 2015
درباره نویسنده
اشلی ونس مثل الون ماسک متولد افریقای جنوبی است و 40 سال دارد. او بعد از تحصیل در دانشگاههای امریکا در روزنامه «نیویورک تایمز» مشغول به کار شد و سپس به هفتهنامه «بلومبرگ بیزینسویک» رفت. مطالب او معمولا در «اکونومیست»، «شیکاگو تریبیون»، «گلوب اند میل» و «اینترنشنال هرالد تریبیون» منتشر میشود. ونس در حوزه اقتصاد و فناوری مینویسد.
نظر خود را بنویسید