اگر میخواهید درباره آموزش علم اقتصاد در ایران، مسائل و مشکلات آن بدانید، خواندن این مصاحبه به شما توصیه میشود.
گفت وگو از لیلا ابراهیمیان/آینده نگر
اقتصاد علم کاملی نیست که پاسخ همه سوالات جامعه را در دل خود داشته باشد، اما علمی است که برپایه آمار و مدل میتواند راهکارهایی مناسب برای خروج از بحران ارائه کند. هادی صالحیاصفهانی، استاد دانشگاه ایلینوی به «آیندهنگر» میگوید: در آمریکا وقتی کسی رئیس جمهور میشود، یک نفر را برای وزیر دارایی معرفی میکند که از کنگره تایید بگیرد و آن سیاستگذار تعدادی اقتصاددان را برای مشورت پیرامون خود گرد میآورد. در این جا دایره اقتصاددانهایی که سیاستگذاران میتوانند از آنها انتخاب کنند، خیلی وسیع است.
او به وضعیت ایران اشاره میکند و میگوید: در برخی از کشورها این محدوده خیلی کوچک است. مثلاً اگر رئیس جمهور بخواهد وزیر دارایی تعیین کند، کسانی را در نظر میگیرد که از نزدیکانش باشند و شخصاً به آنها اعتماد داشته باشد. همین طور وزیر دارایی مشاوران و دستیارانی انتخاب میکند که در حلقه نزدیک به او باشند. این طور نیست که از ساز و کار مستحکمی برای محک زدن توانایی افراد استفاده شود. بهگفته صالحی اصفهانی در ایران گهگاهی پیش میآید که کسانی که کاملاً در حلقه نزدیک به نخبهها نیستند، وارد سیاستگذاری شوند و مورد مشورت قرار گیرند؛ ولی معمولاً طولی نمیکشد که کنار گذاشته میشوند. ادامه این گفتوگو را بخوانید.
* هر بار که اقتصاد ایران با شوکی مواجه میشود، سیاستگذارها سراغ اقتصاددانها میروند. جایگاه علم اقتصاد در کشور کجاست و چقدر میتواند در گرهگشایی اقتصادی کشور اثرگذار باشد؟
علم اقتصاد، علم کاملی نیست که جواب تمام سؤالها را داشته باشد. علم اقتصاد بیشتر یک روش است برای رسیدن به جوابهایی در شرایط مختلف. به همین دلیل هم خطا دارد و هم اتفاقاتی میافتد که نمیتوان آنها را پیشبینی کرد. گاهی وقتها نتایجی که اقتصاد میدهد، با شرایط نمیخواند؛ منتها اقتصاددانها سعی میکنند پیوسته درک خود را عمیقتر کنند، بیشتر مطالعه کنند و بهتر بفهمند که اقتصاد چگونه کار میکند که بتوانند پیشنهادهای مؤثرتری برای سیاستگذاری بدهند. در خیلی از کشورهای دنیا، اقتصاددان نقش مهمی در سیاستگذاری اقتصادی بازی میکنند و حتی ممکن است در سیاستگذاریهای غیر اقتصادی هم مشارکت داشته باشند. به این دلیل که آن طور که مسائل را مطالعه میکنند، هم از نظر آماری، هم از نظر احتمالات و هم از نظر انگیزههای مردم و گروههای مختلف، سیستماتیک و روشمند به مسائل نزدیک میشوند و اگر هم خطایی پیش آید، سعی میکنند آن را سیستماتیک مطالعه کنند و بفهمند که در کجا خطا کردند؛ بنابراین کمک میکند که بهتر بتوانند مسائل را حل کنند؛ ولی نباید انتظار داشت که اقتصاددانان تمام مسائل را حل کنند. شرایط جهان دائماً تغییر میکند و وضعیت پیچیدهتری پیش میآید و به راحتی نمیشود مشکلات را حل کرد. باید به طور پیوسته شرایط خاص را تحلیل کرد و بهترین جواب را پیدا کرد. کار اقتصاددانان خوب این است که اگر چیزی درست کار نکند، با تغییر روش آن را اصلاح کنند.
* آیا در سیاستگذاری برای ساحتهای متعدد اجتماعی، همراهی اقتصاددانها چگونه است؟ آیا این همراهی نهادمند است یا فردی؟
بستگی به این دارد که مسئله چیست و چه کسی میخواهد آن را مطالعه کند. معمولاً دولتها به شکل نظاممند تعدادی اقتصاددان در اختیار دارند یا اینکه با اقتصاددانهای دانشگاهی کار میکنند و سعی میکنند برای حل مسائل از آنها کمک بگیرند. امروزه شرکتهای بزرگ هم برای حل مسائل خود سراغ اقتصاددانها میروند و خیلی روشمند عمل میکنند و سعی میکنند از مهارتهای اقتصاددانها استفاده کنند. یک سری هم به شکل غربی است. ممکن است به فکر یک نفر یک چیز برسد و آن را چاپ کند و بعداً چه بخش خصوصی و چه بخش دولتی سراغ او میروند که آیا میتواند در موارد دیگر هم کمک کند یا خیر.
* منظورم این است که اجماعسازی چگونه صورت میگیرد؟ مثلاً وقتی درباره سیاستهای ضد تورمی صحبت میشود، بین گروههای مختلف، آن اجماع نظری که به یک راه کار مشخص برسد، شکل نمیگیرد. به همین دلیل هر دولتی سعی میکند با یک طیفی از اقتصاددانها کار کند و به نوعی راه رفته را از صفر شروع میکند. در این شرایط وظیفه علم اقتصاد چیست؟
این یک واقعیت است که اقتصاددانها دیدگاههای مختلفی دارند. در آمریکا و کشورهای دیگر هم همین گونه است. سیاستگذاران با گروههای مختلف صحبت میکنند و سعی میکنند که تشخیص بدهند که پیشنهاد کدام یک احتمال بیشتری برای انجام کار و حل مسئله دارد و برای اینکه بتوانند این را برآورد کنند، از دیدگاههای اقتصاددانهای مختلف استفاده میکنند که یکدیگر را نقد کنند. در این بحثها تا حدی روشن میشود که دیدگاه کدام یک بیشتر با شرایط همخوانی دارد و بهتر میتواند توضیح دهد که چه اتفاقی افتاده و چه باید کرد که از این شرایط خارج شوند. در بعضی موارد کم و بیش اتفاق نظر وجود دارد. مثلاً این که چاپ پول باعث تورم میشود یا این که کسری بودجه میتواند تورم ایجاد کند؛ ولی این که چطور و در چه شرایطی این اتفاق میافتد، خیلی مورد توافق نظر نیست. چون گاهی اوقات پول زیاد چاپ میشود، کسری بودجه هم خیلی بالا است؛ ولی تورم ایجاد نمیشود. به طور مثال ژاپن تا یکی دو سال پیش کسری بودجه خیلی بالایی داشت و مقدار چاپ پول هم به میزان باور نکردنی بالا بود؛ اما نه تنها تورم نبود بلکه قیمتها پایین هم میرفت.؛ بنابراین اینکه چه میشود کهگاهی اثر میگذارد و گاهی نه، اقتصاددانها سعی میکنند در بحثها، مطالعات و کنفرانسهای مختلف به ریشه آن برسند. گاهی اوقات خیلی طول میکشد که بتوانند مسئله را کشف کنند.
* آیا ممکن است که در نظر نهایی نظام حزبی هم تأثیرگذار باشد؟
بله. یک مثال خوب، اتفاقی است که در انگلیس افتاد. دو نفر کاندید نخست وزیری بودند. یکی از آنها میگفت باید مالیاتها را بالا برد و آن یکی میگفت باید مالیاتها را پایین آورد. به نظر میآید که خیلی از اقتصاددانهای خوب، بیشتر با آن که میگفت باید مالیاتها را بالا برد اتفاق نظر داشتند؛ ولی کسی که برنده شد، خانم تراس، تعدادی از اقتصاددانها را همراه با خود داشت؛ اما اکثریت نبودند؛ یعنی به نظر میآید که بهترین اقتصاددانها با او هم نظر نبودند و الآن هم نگران هستند که اگر سیاستهایش را پیاده کند، تورم خیلی بیشتری ایجاد شود.
*در دانشگاههای معتبر جهان علم اقتصاد چگونه تدریس میشود؛ نگاه به علم اقتصاد چگونه است، چه کسانی در این رشته تحصیل میکنند؟
اجازه بدهید اول از موضوعی که تدریس میشود شروع کنیم. بعد به سراغ باقی جزئیات برویم. موضوعی که تدریس میشود، پیش از همه نظریهها و تئوریهای اقتصاد است که به اقتصادانها کمک میکند به شکل خیلی سیستماتیک و با روشهای ریاضی مدلهایی بسازند که برای مطالعه انگیزهها و تعامل افراد مختلف مورد استفاده قرار میگیرند. مطالعه انگیزهها و تعامل مردم در شرایط مختلف اساس علم اقتصاد است. به دانشجوها نشان میدهند که بازارها چطور با هم فرق دارند و مثلاً اگر اطلاعات در یک طرف بازار باشد و در طرف دیگر نباشد، چه اتفاقی میافتد. اگر نتوان یک سری از قراردادها را اجرایی کرد و نشود قرارداد کامل نوشت، چه اتفاقی میافتد. چنین چیزهایی را به دانشجوها یاد میدهند که دیدی در مورد انگیزهها و نتایج انگیزهها در تعامل بین افراد، در بازار، در بنگاهها و هر زمینهای داشته باشند. موضوع دیگری در تدریس اقتصاد تاکید میشود آمار و احتمالات است. چون اقتصاددانها باید با این موضوعات آشنا باشند و به دنیا با دید احتمالی نگاه کنند. واقعیت این است که در هر امر اقتصادی پارامترهای زیادی وجود دارد و عوامل مختلفی در هر مسئله درگیر است. یک سری روابط را میتوان استخراج کرد؛ اما عوامل دیگری هم وجود دارند که شکل آماری دارند و ممکن است مقدارشان مشخص نباشد و بر اساس شرایط بر نتیجه اثر بگذارند. این است که همیشه باید با روش آماری به مسائل فکر کرد؛ بنابراین دانشجویان اقتصاد باید مقدار زیادی آمار و تکنیکهای آماری و اقتصادسنجی را یاد بگیرند. علاوه بر اینها، کار کردن با دادهها و دادههای بزرگ است که سعی میکنند به دانشجوها آموزش بدهند. یک کار دیگر هم که میکنند، این است که دانشجوها را با مسائل اقتصادی آشنا میکنند، آن طور که در گذشته پاسخ داده شدهاند. یک جنبه مهم یادگیری دانشجوها این است که بتوانند یک مسئله را سیستماتیک و روشمند مطالعه کنند و راهی برای تست فرضیههایی که در خصوص یک مسئله در ذهن دارند، پیدا کنند و به اصطلاح آنها را به آزمون بگذارند. این کار نیاز دارد به فرموله کردن سؤالهای درست، سؤالهایی که جواب دادن به آنها عملی باشد و بتوانند با دادههایی که دارند به آن برسند. در برخی موارد هم دادهها کافی نیست و نمیتوان سؤال قابل آزمونی طرح یا فرموله کرد و باید با فرض و گمان پیش رفت و این موارد حالت یادگیری از استاد دارد. همان طور که اگر یک نفر شاگرد فرد آهنگری میشود، تکنیکها و روشهای آهنگری را از او یاد میگیرد، بخشی از علم اقتصاد هم یادگیری از استادهای خوب است که وقتی مسئله کاملاً روشن نیست، چگونه کار را انجام میدهند. البته این را هم اضافه کنم که بهترین نحوه مطالعه اقتصاد این است که فرد تا دوره کارشناسی ارشد و به خصوص دکترا بخواند. با اتمام کارشناسی به تنهایی نمیتوان اقتصاددان شد.
*آیا در دانشگاههای مختلف تفاوتهای معنا داری در این زمینه وجود دارد یا خیر؟
در گذشته کمی تفاوت سیستماتیک بین دانشگاهها وجود داشت؛ اما این تفاوتها هم الآن در علم اقتصاد خیلی کمرنگ شده است؛ یعنی تمام دانشگاهها یک سری تکنیکها، یک سری سؤالها و روشها را قبول کردند و زبان و نگاه مشترکی دارند. هنوز هم اختلاف وجود دارد؛ اما آن قدر نیست که مثلاً دانشگاه شیکاگو یک نگاه داشته باشد، دانشگاه هاروارد هم یک نگاه دیگر. تفاوتها نسبت به 20، 30 سال پیش خیلی کمتر شده است.
* چه اتفاقی افتاده که این فاصلهها کمتر شده است؟
در جاهایی که ما جواب یک سؤال را نمیدانیم و پیدا کردن جواب آن مشکل است، ایدئولوژی و جهانبینی میتواند نقش خیلی مهمی در فرضهای ما داشته باشد. در گذشته فرضها از ایدئولوژی ناشی میشد؛ ولی الآن که بهتر میتوانیم فرضیهها را به آزمون بگذاریم و درستی یا نادرستی آن را تعیین کنیم و دیدهایم که یک سری فرضها مهم هستند و خیلی چیزها را توضیح میدهند، کمکم نقش ایدئولوژی کمرنگتر شده و نقش روشهای علمی بیشتر شده است؛ البته هنوز هم ایدئولوژی نقش بازی میکند است و این طور نیست که هیچ اهمیتی نداشته باشد؛ ولی نسبت به قدیم خیلی فرق کرده است. دانشگاهها هم سعی نمیکنند افرادی را که یک نگاه خاص دارند یک جا جمع کنند و مثلاً دانشگاه شیکاگو ماوای طرف محافظه کار و دانشگاه هاروارد سنگر جناح پیشرو یا دست چپی علم اقتصاد باشد.
*دانشجوهایی که در این دانشگاهها علم اقتصاد میخوانند، آیا دغدغه، پرسشها و هدفشان بهبود آینده اقتصاد کشور است یا این که علم اقتصاد چندان تأثیری در بهبود اقتصاد یک کشور ندارد؟
اکثر تقاضانامههای دانشجوها برای پذیرش، با دیدگاهی که میخواهیم به جامعه خدمت کنیم شروع میشود. دانشجوها خیلی وقتها در درخواست خود مینویسند که برایشان مهم است که چرا درآمد فلان گروه کمتر از بقیه است یا اینکه چرا بیکاری و تورم وجود دارد؛ اما واقعیت این است که درآمد اقتصاددانها، به خصوص در آمریکا نسبت به رشتههای دیگر دانشگاهی خیلی بالا رفته است. علت هم این است که در بخش خصوصی کار برایشان وجود دارد. در بانکها و یک سری بخشهای دولتی و در نتیجه عدهای هم وارد این رشته میشوند که درآمد خوبی داشته باشند. به خصوص این که بخش مالی یا فایننس خیلی مهم شده و خیلیها اقتصاد میخوانند که در فایننس کار کنند؛ بنابراین انگیزه مالی برای تحصیل در رشته اقتصاد خیلی مهم شده است. در یک دوره حقوق خواندن و پزشکی مهم بود و درآمد بالایی داشت. الآن درآمد اقتصاددانها هم خیلی بالا رفته، به خصوص آنها که در قسمتهای فایننس کار میکنند؛ اما در عین حال علم اقتصاد به طور کلی پیرامون این ایجاد شده است که وضع اقتصاد را برای همه خوب کند نه برای یک عده خاص. نگاه اقتصاددانها به دنیا و سیاستهای اقتصادی بیشتر بر این اساس است که چطور میشود وضع را برای همه خوب کرد.
*چقدر با آیدهآلها فاصله است؟
بستگی به این دارد که ما کدام اقتصاددان را در نظر داریم. یک سری اقتصاددانها برای خودشان کار میکنند یا برای شرکتها کار میکنند و پول خوبی میگیرند. هدفشان هم بهبود وضع شرکت و موقعیت خودشان است؛ ولی کم هم نیستند اقتصاددانهایی که واقعاً نگران کل جهان و اقتصاد هستند. الآن که تورم در آمریکا بالا رفته است، خیلی اقتصاددانها از دو سال پیش در خصوص آن هشدار میدادند و هدفشان از مطرح کردن این مسئله آن بوده است که جلوی تورم را بگیرند و انگیزه شخصی به این صورت که بخواهند از این مسئله کسب درآمد کنند، در کار نبوده است.
*سیاستگذارها چقدر به این هشدارها توجه میکردند؟ چون در ایران هم اقتصاددانها، چه آنها که داخل کشور هستند و چه آنها که خارجاند، مدام این هشدارها را میدهند و گاهی احساس میکنیم که حتی توجهی به آنها نمیشود.
در کشورهای مختلف متفاوت است. در آمریکا خیلی بیشتر از ایران به این هشدارها توجه میشود. چون هشدارها اثرات دیگری هم دارد. مثلاً وقتی دولت گوش نمیدهد، اثر آن در بازار سهام بروز میکند. اگر دولت سیاستی را دنبال کند که عده زیادی از اقتصاددانها با آن مخالف باشند، در بازار سهام اثر میگذارد. سرمایهگذاران در بازار سهام نگران میشوند و میبینیم که قیمت سهام افت میکند؛ ولی در جریان تورم فعلی، عدهای از اقتصاددانها از مدتی پیش هشدار میدادند؛ اما به خاطر یک دوره طولانی تورم پایین در بیست سال گذشته عده بزرگتری از اقتصاددانها فکر میکردند خطر تورم بالا کم است و مسئله مهمی نخواهد بود. این اشتباه بزرگ را بعضی از اقتصاددانهای بنام هم مرتکب شدند. سیاستگذار هم وقتی میبیند عده زیادی از اقتصاددانهای بنام میگویند کاری که میکنید درست است، به هشدارها گوش نمیکند؛ در نتیجه وضع اقتصاد خراب میشود و اقتصاد آمریکا با این تورمی که شروع شده، با مشکل قابل ملاحظه ای روبهرو است و احتمال دارد که سال آینده وارد رکود شود.
* شما در مقاله اخیر خود مسئلهای را طرح کردید و آن اینکه برای خاتمه دادن به دور باطل بیثباتی در کوتاهمدت و میان مدت، نخبگان باید به یک نتایجی برسند. به نظر شما نخبهها باید چکار کنند تا در جامعهای مثل ایران که اقتصاد شکنندهای دارد، سیاستگذاریها به مسیر درستتری وارد شود؟
در یک سری کشورها، وقتی نخبههای سیاسی میخواهند سیاستها را تعیین کنند، مثلاً در آمریکا وقتی کسی رئیس جمهور میشود، یک نفر را برای وزیر دارایی معرفی میکند که تأییدش را از کنگره بگیرد و آن سیاستگذار تعدادی اقتصاددان را برای مشورت پیرامون خود گرد میآورد. در این جا دایره اقتصاددانهایی که سیاستگذاران میتوانند از آنها انتخاب کنند، خیلی وسیع است. صدها اقتصاددان زبده وجود دارد که اینها میتوانند از میان آنها انتخاب کنند. آنها را جذب میکنند و سعی میکنند مشاورههای خوب بگیرند. نه این که همیشه درست در بیاید؛ ولی در مجموع خیلی از مسائل حل میشود. احیاناً اگر درست کار نکردند، آنها را عوض میکنند و عده دیگری را میآورند. در یک سری کشورها این محدوده خیلی کوچک است. مثلاً در بعضی از کشورها اگر رئیس جمهور بخواهد وزیر دارایی تعیین کند، کسانی را در نظر میگیرد که از نزدیکان اش باشند و شخصاً به آنها اعتماد داشته باشد. همین طور وزیر دارایی مشاوران و دستیارانی انتخاب میکند که در حلقه نزدیک به او باشند. این طور نیست که از ساز و کار مستحکمی برای محک زدن توانایی افراد استفاده شود که مثلاً مشخص کند فلان شخص برای سیاستگذاری خوب است و بعد وارد کار شود و به او میدان عمل بدهند. در ایران گهگاهی پیش میآید که کسانی که کاملاً در حلقه نزدیک به نخبهها نیستند، وارد سیاستگذاری میشوند و مورد مشورت قرار میگیرند؛ ولی معمولاً طولی نمیکشد که کنار گذاشته میشوند. به این دلیل که اعتماد به شخص، روابط شخصی، خویشاوندی، دوستی قدیمی و روابط ایدئولوژیک خیلی مهمتر از این است که طرف کار بلد است یا نه؛ یعنی همان بحث قدیمی تعهد در مقابل تخصص؛ در واقع نخبههای سیاسی سعی میکنند بیشتر کسانی را وارد کار کنند که به آنها وفادار هستند. چون دایره افراد نزدیک به نخبهها نسبتاً کوچک است، اکثر اقتصاددانهای خوب خودی حساب نمیشوند؛ بنابراین از آنها برای کار کمک گرفته نمیشوند؛ بنابراین چون گاهی اوقات کسانی که سر کار هستند تواناییهای لازم را ندارند، مشکلات روی هم جمع میشود و شرایطی فراهم میشود که یک یا چند تلنگر نامساعد اوضاع را به هم میریزد. به هر تقدیر، حرف من در آن مقاله این بود که اگر این روند به همین شکل بماند و کسانی که برای سیاستگذاری و مشورت میآورند، تواناییهای کافی نداشته باشند، اقتصاد همیشه با مشکل روبهرو خواهد بود. در دراز مدت باید روشهایی را ایجاد کرد که افراد بیشتری با تواناییهای زیاد، هم تربیت شوند و هم بتوانند در سیستم سیاسی نقش مؤثرتری ایفا کنند و بیگانه نباشند؛ اما این یک کار درازمدت است. در کوتاهمدت و میانمدت، گاهی اوقات در بعضی از کشورهایی که با مشکل روبهرو هستند، نخبهها به این نتیجه میرسند که اگر از افراد متخصص استفاده نکنند، هم کشور را با مشکل روبهرو میکنند و هم به نفع خودشان نیست. این است که کوتاه میآیند و قبول میکنند که افرادی که به آنها نزدیک نیستند، وارد کار شوند و موقعیتهای مهم سیاستگذاری را در اختیار داشته باشند که بتوانند اصلاحات و تغییرات لازم را انجام دهند که وضع اقتصاد بهتر شود. به طور مثال در ترکیه، از اواخر دهه 1980 تا 2000 اقتصاد خیلی بیثبات بود. تورم بالا و پایین میرفت و همیشه بین 50 درصد و 100 درصد بود. همین طور تولید و اشتغال دستخوش فرود و فرازهای ترسناکی بود. در نهایت نخبههای سیاسی ترکیه به این نتیجه رسیدند که خودشان نمیتوانند مسئله را حل کنند. رفتند اقتصاددانی به نام کمال درویش را که اصالتاً ترک بود؛ ولی برای بانک جهانی کار کرده بود، آوردند. میدانستند که او شخص کاردانی است و کنترل تورم را به او سپردند. به او میدان کافی برای اجرای سیاستهای لازم را دادند چون حس کردند که ادامه این وضع برای خودشان هم بد است.
*شما به عنوان اقتصاددان مطرح ایرانی آیا پیش آمده که در دورههای متعدد طرف مشورت در یک موضوع اقتصادی در ایران قرار بگیرید؟
به طور مستقیم نه؛ ولی وقتی به ایران میآیم، از من میخواهند که راجع به موضوعهای مطرح در اقتصاد ایران سخنرانی کنم که معمولاً موضوعاتی است که خودم به آنها علاقهمند هستم و روی آنها کار میکنم. گاهی پیش آمده که در سخنرانیها سیاستگذاران حضور داشتند و گوش دادند. الزاماً کاری که باید را انجام نمیدهند. مواردی هم بوده که حس کردم توانایی این که بتوانند مشکل پیش رو را کاملاً درک و فرموله کنند و خودشان به اجرا بگذارند، ندارند؛ ولی بوده است که در جمع بودند یا حس کردم مقالهای را که من نوشتم، خواندهاند؛ ولی به طور مستقیم هیچ وقت بده بستانی وجود نداشته که من گوش بدهم که آنها چه میگویند و به سؤالشان جواب بدهم یا نقد کنم. من این تجربه را نداشتم؛ البته میدانم که بعضی از همکاران گهگاه مورد مشورت بودند؛ ولی خیلی کم. آن قدرها اعتماد نمیکنند، به خصوص به اقتصاددانان خارج از کشور یا اقتصاددانانی که در حلقه گروهی که در سیاست هستند، نیستند.
*دانشجویان ایرانی که در دانشگاه ایلینوی تحصیل میکنند، چه ضعفهایی دارند؛ میخواهم ببینم که سطح آموزش علم اقتصاد در ایران با دانشگاههای خارج از کشور تفاوت دارد؟
دانشجویانی که ما میپذیریم یا وارد دانشگاههای خوب آمریکا میشوند، عمدتاً از سه چهار دپارتمان خوب اقتصاد در ایران هستند مثل دانشگاه شریف، خاتم، و مؤسسه نیاوران. اینها همیشه جاهای نسبتاً خوبی برای مطالعه اقتصاد بودهاند. دانشجوهایی را که ما میپذیریم همه خوب هستند. همه افراد بسیار باهوشی هستند و آن طور که آموزش دیده و انتخاب شدند، تکنیکها را بلد هستند و معمولاً از دانشجویان کشورهای دیگر کم نمیآورند؛ البته در بعضی جنبهها، مثل نوشتن یا فرموله کردن بعضی مسائل، گاهی مهارت کمتری دارند و به نظر میرسد اگر در شرایط اجتماعی دیگری بزرگ شده بودند، ممکن بود راحت تر به پتانسیل خودشان دست پیدا میکردند. ولی به هر حال دانشجویان فوق العاده ای هستند و وقتی هم میآیند، اکثراً خیلی موفق میشوند. هم دکترا میگیرند، هم وقتی مقالههایشان را میخوانی میبینی که مسائل را خیلی خوب تحلیل میکنند.
*آیا تمایلی به برگشت بین آنها وجود دارد یا نه؟
در دورههای مختلف فرق میکرده است. مثلاً در اوایل انقلاب تمایل برای برگشتن وجود داشت؛ ولی کمکم این تمایل کاهش یافت. پنج شش سال پیش هم یک موج راه افتاد که برگردیم. عدهای هم اقتصاددانهای خیلی خوبی بودند که میتوانستند در آمریکا و اروپا کار بگیرند و بمانند، برگشتند به ایران. الآن همانها هستند که در شریف، خاتم و مؤسسه نیاوران درس میدهند. یک موج بود که برگشتند و سعی کردند برای خودشان و بقیه امکانات ایجاد کنند؛ ولی به نظرم میآید که دو سه سال است که این موج دوباره خوابیده است و برعکس شده است. شرایط سیاسی و اجتماعی در این مسئله خیلی مهم است. وضع اقتصادی هم به همین میزان اهمیت دارد؛ یعنی چند مسئله با هم وجود دارد. وقتی امیدواریهایی ایجاد میشود که شرایط با ثبات خواهد شد و وضع اقتصاد بهتر میشود و اقتصاددانها حس میکنند که امکان کار کردن در ایران بیشتر میشود و ممکن است بتوانند بدون این که دچار دردسر شوند کار خود را انجام دهند، خیلیها دوست دارند که برگردند؛ حتی آنها که چند دهه خارج از ایران بودند هم گاهی به فکر میافتند که برگردند؛ ولی بعد از مدتی اتفاقی میافتد که پشیمان میشوند.